کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناحل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناحل
/nāhel/
معنی
آنکه از بیماری، عشق، یا سفر لاغر شده باشد؛ لاغر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناحل
لغتنامه دهخدا
ناحل . [ ح ِ ] (ع ص ) لاغر از بیماری یا از سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لاغر. (شمس اللغات ). رقیق . هزیل . نزار. (مهذب الاسماء): جمل ناحل ؛ هزیل . (المنجد). شتر لاغر. (ناظم الاطباء). سیف ناحل ؛ رقیق . (المنجد). شمشیری که تیغه ٔ آن ا...
-
ناحل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nāhel آنکه از بیماری، عشق، یا سفر لاغر شده باشد؛ لاغر.
-
واژههای همآوا
-
ناهل
لغتنامه دهخدا
ناهل . [ هَِ ] (ع ص ) شتر نخست آب خورنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، نواهل ، نهال ، نهل ، نهلة، نهول ، نهلی . || شتر گرسنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || عطشان . (معجم متن اللغة). تشنه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسما...
-
جستوجو در متن
-
ناحلة
لغتنامه دهخدا
ناحلة. [ ح ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث ناحل است . رجوع به ناحل شود. || شتر سبک اندام . || تیغ تنک باریک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). النواحل ؛ السیوف التی رقت ظباها من کثرة الاستعمال . (المنجد). ج ، نواحل .
-
نواحل
لغتنامه دهخدا
نواحل . [ ن َ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناحلة. رجوع به ناحلةشود. || ج ِ ناحل ، به معنی تیغ تنک باریک .(آنندراج ). السیوف النواحل ؛ شمشیرهائی که بر اثر کثرت استعمال دم آن ساییده شده است . (اقرب الموارد).
-
نحل
لغتنامه دهخدا
نحل . [ ن َ ] (ع اِ) زنبور انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مگس انگبین . (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ). مگس عسل . (از اقرب الموارد). منج انگبین . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (بحرالجواهر). کَوَز انگبین . (مهذب الاسما). کبت انگبین . نَحَل . (ناظم الاطبا...
-
هبرزی
لغتنامه دهخدا
هبرزی . [ هَِ رِ زی ی ] (ع ص ، اِ) سواری از سواران فارسی . (اقرب الموارد). سواری از سواران فارسی که نیکو تیر اندازد و نیک بر پشت اسب نشیند. (معجم متن اللغة). ابن سیده گوید: سوار نیکوتیرانداز، و زجاج گوید: و سواری که نیکو بر اسب نشیند. و بعضی گفته اند...
-
لاغر
لغتنامه دهخدا
لاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزو...