کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناحق شناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناحق شناس
لغتنامه دهخدا
ناحق شناس . [ ح َ ش ِ ] (نف مرکب ) ناسپاس . بی وفا. نمک بحرام . بی داد. (ناظم الاطباء). ناسپاس و بی وفا. (آنندراج ) : ایزد عز ذکره همه ناحقشناسان کفار نعمت را بگیراد. (تاریخ بیهقی ص 475).
-
واژههای مشابه
-
ناحق گفتن
لغتنامه دهخدا
ناحق گفتن . [ ح َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بخلاف حق گفتن . زورگوئی .
-
حرف ناحق
لغتنامه دهخدا
حرف ناحق . [ ح َ ف ِ ح َق ق / ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن باطل . در مقابل حرف حق .
-
خون ناحق
لغتنامه دهخدا
خون ناحق . [ ن ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کشتنی که از روی حق نبود. خونی که ازروی ظلم ریخته شود. قتلی که مقتول آن مظلوم باشد.
-
حق و ناحق
فرهنگ گنجواژه
درست و نادرست.
-
جستوجو در متن
-
ناحقشناسی
لغتنامه دهخدا
ناحقشناسی . [ ح َ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل ناحق شناس . ناسپاسی . بی وفائی . رجوع به ناحق شناس شود.
-
خاصبک
لغتنامه دهخدا
خاصبک . [ ب َ ] (اِخ ) نام شخصی بوده که با ملک و اتابک محمد پیوست و مردی مکار بود: چون ملک و اتابک محمد دو سه ماه در ضیافت خانه ٔ امراء ایگ بودند. پس بر عزم استعداد روی بفارس نهادند و در پسا خاصبک با ملک و اتابک محمد پیوست و فوجی از سوار و پیاده داشت...
-
معیار
لغتنامه دهخدا
معیار. [ م ِع ْ ] (ع اِ) اندازه و پیمانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وسیله ای که بدان چیز دیگر را بسنجند و برابر کنند بنابراین ترازو و پیمانه معیار است زیرا بوسیله ٔ آن دو اشیاء سنجیده و پیموده می شوند. (از اقرب الموارد). || ترازوی زر...
-
اریارق
لغتنامه دهخدا
اریارق . [ ] (اِخ ) حاجب سالار هندوستان در زمان محمود غزنوی که مسعود در آغاز سلطنت وی را مثال داد تاببلخ رود. در همان اوان از هراة نامه ٔ توقیعی رفته بود با کسان خواجه بوسهل زوزنی تا خواجه احمدحسن بدرگاه آید و چنگی خداوند قلعه او را از بند بگشاده بود...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معاصر وی بوده مدح کرده است . جاحظ در کتاب حیوان گوید: ابوتمام از رؤساء رافضه است . حسن بن دا...