کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نابرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نابرده
لغتنامه دهخدا
نابرده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نبرده . تحمل نکرده .- نابرده رنج ؛ بدون تحمل رنج : نابرده رنج گنج میسر نمیشودمزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. سعدی . || نبرده .- نابرده دست ؛ دست نبرده . دست نزده : نهفته همه بوم گنج من است نیاکان بدو هیج نابر...
-
واژههای مشابه
-
دست نابرده
لغتنامه دهخدا
دست نابرده . [ دَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سالم . مصون از تصرف . دست نخورده : ز گنجش یکی بهره برداشتم دگر دست نابرده بگذاشتم .(گرشاسبنامه ص 315).
-
جستوجو در متن
-
رنج برده
لغتنامه دهخدا
رنج برده . [ رَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مشقت و محنت دیده . زحمت کشیده . صدمه و آسیب دیده . سختی و تعب آزموده : چنین گفت رستم که ای مهتران جهان دیده و رنج برده سران . فردوسی .- رنج نابرده ؛ زحمت نکشیده . مشقت و تعب ندیده . سختی و محنت نیازموده : چ...
-
نکاشته
لغتنامه دهخدا
نکاشته . [ ن َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که هنوز کاشته نشده است . بذری که هنوز آن را در زمین پنهان نکرده اند و نکاشته اند. || زمین بایر. که در آن کشت و زرع نکرده اند. || (ق مرکب ) بی آنکه بکارد: نکاشته می درود؛ رنج نابرده گنج می طلبد و می یابد.
-
کمان چوله
لغتنامه دهخدا
کمان چوله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) کمان جوله : ز بهر جنگ دشمن دست نابرده به زه گرددغلامان ترا هر دم کمان اندرکمان چوله . فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 352).و رجوع به کمان جوله شود.
-
تاوگی
لغتنامه دهخدا
تاوگی . [ وَ / وِ ] (ص نسبی ) مرکب از «تاوه » (تابه ) + «ی » (علامت نسبت ) و ابدال های غیرملفوظ به گاف فارسی . منسوب به تاوه ، آنچه که در تاوه پزند مانند نان و جز آن .- نان تاوگی ؛ نانی که در تاوه پزند امروز در گناباد خراسان مستعمل است : رنج یاوگی ن...
-
بی غم شدن
لغتنامه دهخدا
بی غم شدن . [ غ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شادمان گشتن . بی اندوه شدن . از اندوه رَستن : چو باید بخواهید و خرم شویدخردمند باشید و بی غم شوید. فردوسی .بزرگان چو از باده خرم شدندز تیمار نابرده بی غم شدند. فردوسی .خود و گیو در کاخ نیرم شدندزمانی ببودند و بی ...
-
بزمی
لغتنامه دهخدا
بزمی . [ ب َ ] (اِخ ) (میر...) پسر میر ابوتراب علوی و سیدی صحیح النسب و در معاشرت ظاهرش از باطنش بهتر است . این ابیات ازوست :میی خواهم کزو مست آنچنان در کوی یار افتم که چون سر برزند صبح قیامت در خمار افتم .ببزمش نانشسته خاطرش از من بتنگ آمدبلب نابرده...
-
سعی
لغتنامه دهخدا
سعی . [ س َع ْی ْ ] (ع مص ) کوشیدن . (آنندراج ). کوشش . (غیاث ) : نه غم مدح تو از این دل کم نه در سعی تو بر این تن باز. مسعودسعد.دانه مادام که در پرده ٔ خاک نهان است هیچکس در پروردن وی سعی ننماید. (کلیله و دمنه ). موش چون موذی باشد... در هلاک وی سعی ...
-
تحمل
لغتنامه دهخدا
تحمل . [ ت َ ح َم ْ م ُ ] (ع مص ) از منزل برداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تحمل قوم ؛ کوچ کردن آنان و قرار دادن بارهای خود بر شتران بقصد رحیل . (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). ارتحال . (منتهی الارب ). کوچ کردن . (ناظم الاطباء). || بار برداشتن...
-
کار کردن
لغتنامه دهخدا
کار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فعل . عمل . کدح . سعی . (ترجمان القرآن ). صنع. (دهار)(ترجمان القرآن ). اعتمال . استعمال . عمل کردن : کشتی بانان که اندر رود پرک و اندر رود خشرت کارکنند از آنجا [ از نوجکث ] باشند. (حدود العالم ).به یک نیمه از روز خورد...
-
بسربردن
لغتنامه دهخدا
بسربردن . [ ب ِ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب )کنایه از وفا کردن . (برهان ) (انجمن آرا) (رشیدی ). بجا آوردن عهد. (ناظم الاطباء). وفای بعهد : مجنون بگذاشت از بسی جهدتا عهده بسر برد در آن عهد. نظامی .گر سرم میرود از عهد تو سر باز نپیچم تا بگویند پس از من که بس...
-
حربا
لغتنامه دهخدا
حربا. [ ح ِ ] (ع اِ) حرباء. حربایه . سمندر. آفتاب گردک . آفتاب پرست . جحل . خامالاون . ابوقلمون . ابوحذر. بوقلمون . آفتاب گردش . اسدالارض . پژمره . مارپلاس . خور. انگلیون . روزگردک . (مهذب الاسماء). جمل الیهود. (حیاةالحیوان ). ابن الفلات . حنفاء. کرب...