کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نابت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نابت
/nābet/
معنی
نورسته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نابت
لغتنامه دهخدا
نابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن یزید از محدثان است . (منتهی الارب ).
-
نابت
لغتنامه دهخدا
نابت . [ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است در بصره . (معجم البلدان ). دهی است به بصره ، از آن ده است اسحاق بن ابراهیم نابتی . (منتهی الارب ). نام دهی است در بصره و از اعلام است . (ناظم الاطباء).
-
نابت
لغتنامه دهخدا
نابت . [ ب ِ ] (اِخ ) وی ازفرزندان اسماعیل بن ابراهیم خلیل است . و این بیت عامربن حارث بن مضاض اشارتی به نام او دارد : و کنا ولاةالبیت من بعد نابت بعز فما یحظی لدیناالمکاثر.(از بلوغ الارب ج 1 ص 230).
-
نابت
لغتنامه دهخدا
نابت . [ ب ِ ] (ع ص ) رویاننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (اقرب الموارد) (المنجد). || روینده . (آنندراج )(ناظم الاطباء) (غیاث ) : چون تخم حقیقت در زمین یقین او نابت یافت . (وصاف ص 562). || تازه ٔ هر چیز هنگامی که بروید و خرد بود. (المنجد). ا...
-
نابت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nābet نورسته.
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نابت اندلسی . محدث است .
-
نابتة
لغتنامه دهخدا
نابتة. [ ب ِ ت َ ] (ع ص ) مؤنث نابت . (اقرب الموارد). || جوان نوخاسته از شتران و فرزندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). نوخاسته از فرزندان خواه پسر باشد و یا دختر یعنی فرزندانی که از حد کودکی تجاوز کرده و هنوز ناآزموده در کار باشند. و نیز نوخ...
-
مجمعالنور
لغتنامه دهخدا
مجمعالنور. [ م َ م َ عُن ْنو ] (ع اِ مرکب ) موضع تلاقی دو عصب نورانی مجوف نابت از دو جانب دماغ مایل که آن هر دو در آن جا تلاقی کنند. (نفایس الفنون ). موضعی در دماغ که دو عصب مجوف بهم رسیده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد و «مجم...
-
ذوالشری
لغتنامه دهخدا
ذوالشری . [ ذُش ْ ش ِرْی ْ ] (اِخ ) نام بتی است قبیله ٔ دوس را و حمی ذی الشری محلی نزدیک مکه است و عمربن ابی ربیعة نام آن در شعر آورده است : قربتنی الی قریبة عین یوم ذی الشری و الهوی مستعاراولدی الیوم ما نأبت ِ طویلاو اللیالی اذا دنوت قصارا.و آن را ...
-
حبق النهری
لغتنامه دهخدا
حبق النهری . [ ح َ ب َ قُن ْ ن َ] (ع اِ مرکب ) لوسیماخیوس . قضیب الذهبی . خویخة. خوخ الماء. عودالریح . خویصة. لخوخ الماء. لوسیاخیوس . حبق النهر. صاحب تحفه گوید: حبق النهری ، لوسیماخیوس است . و در ذیل کلمه ٔ لوسیماخیوس آرد: لوسیماخیوس یونانی و به معنی...