کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناارز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناارز
/nā'arz/
معنی
بیارزش؛ بیبها.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناارز
لغتنامه دهخدا
ناارز. [ اَ ] (ص مرکب ) نیرزنده . بی ارزش . بی بها. که ارزش ندارد : جوان چیز بیند پذیرد فریب به گاه درنگش نباشد شکیب ندارد زن و زاده و کشت و ورزبچیزی نداند ز ناارز ارز. فردوسی .سخنهای من چون شنیدی بورزمگر بازدانی ز ناارز ارز. فردوسی .سواران پراکنده ک...
-
ناارز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] nā'arz بیارزش؛ بیبها.
-
جستوجو در متن
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اَ ] (اِ) (از پهلوی ارژ) بها. (برهان ). قیمت . (ربنجنی ) (مهذب الاسماء) (جهانگیری ) (غیاث اللغات ). ارزش . (برهان ). ارج . اخش . نرخ . ثمن : چرا مرغ کارزش نبد یک درم به افزون خریدی و کردی ستم . فردوسی .نداند کسی ارز آن خواسته پرستنده و اسب آرا...
-
پای ملخ
لغتنامه دهخدا
پای ملخ . [ ی ِ م َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ناارز. چیز بی مقدار. ناچیز. بسیار حقیر : عیبم مکن و بدار معذورپای ملخی است تحفه ٔ مور.اگر بریان کند بهرام گوری نه چون پای ملخ باشد ز موری . سعدی .دجله بود قطره ای از چشم کورپای ملخ پر بود از دست مور....
-
نا
لغتنامه دهخدا
نا. (پیشوند) حرف نفی است بر مشتقات و صفات که کنایه از اسم فاعل و اسم مفعول است داخل میگردد. (غیاث ). بر کلمه درآید که محمول باشد بر منفی بطریق مواطات چنانکه دردمند و هوشیار که نادردمند و ناهوشیار خوانند. (آنندراج ). از ادات نفی و سلب است ، اوستائی na...
-
بازدانستن
لغتنامه دهخدا
بازدانستن . [ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) تمییز کردن . تمییز دادن . تشخیص دادن . بازشناختن : فرق گذاشتن میان دوچیز : حاسد امروز چنین متواری گشتشت و خموش دی همی باز ندانستمی از دابشلیم .(ابوحنیفه ٔ اسکافی از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 384).سخنهای من چون شنیدی بورزم...
-
داشتن
لغتنامه دهخدا
داشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد : از...