کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نائب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کدیور
دیکشنری فارسی به عربی
نائب
-
عضو انجمن شهر
دیکشنری فارسی به عربی
نائب
-
کدخدا
دیکشنری فارسی به عربی
نائب
-
نام قضات
دیکشنری فارسی به عربی
نائب
-
نام مستخدمین شهرداری
دیکشنری فارسی به عربی
نائب
-
عضوهیلت قانون گذاری یک شهر
دیکشنری فارسی به عربی
نائب
-
فروشگاه مخصوص کارمندان یک اداره
دیکشنری فارسی به عربی
نائب
-
نایب
دیکشنری فارسی به عربی
مساعد , نائب
-
قاءم مقام
دیکشنری فارسی به عربی
کاهن , نائب
-
وکیل
دیکشنری فارسی به عربی
محامي , مساعد , نائب , وکيل
-
نواب
فرهنگ فارسی معین
(نُ وّ) [ ع . ] (اِ.) ج . نائب ؛ وکیل ها، گماشتگان .
-
جانشین
دیکشنری فارسی به عربی
اغاثة , بديل , قرصة , کاهن , نائب , وريث
-
نماینده
دیکشنری فارسی به عربی
تمثيل , عامل , مبعوث , ممثل , مندوب , موشر , نائب , وکيل
-
عقوب
لغتنامه دهخدا
عقوب . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) آنکه نائب پیشین خود باشد در امور خیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
ابوالفضائل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضائل . [ اَ بُل ْ ف َ ءِ ] (اِخ ) باتکین ملقب به امیر شمس الدین نائب مستنصرباﷲ به اربل .