کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
می بر سر بهار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
می آلود
لغتنامه دهخدا
می آلود. [ م َ / م ِ ] (ن مف مرکب ) می آلوده . آلوده به شراب : عیبم بپوش زنهار ای خرقه ٔ می آلودکان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد. حافظ.حافظ به خود نپوشید این خرقه ٔ می آلودای شیخ پاکدامن معذور دار ما را. حافظ.|| مخمور. (ناظم الاطباء).
-
می آلوده
لغتنامه دهخدا
می آلوده . [ م َ / م ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آلوده به می . که به شراب آلوده باشد. آنچه به باده آلوده باشد : می آلوده دستار و پیراهنش گروهی سگان حلقه پیرامنش . سعدی (بوستان ). || کنایه است از شرابخوار و مخمور. می زده . مست : می آلوده ای راه مسجد گرفت...
-
می انز
لغتنامه دهخدا
می انز. [ اَ ] (اِ) بارانک ، و آن درختی است از تیره ٔ گل سرخیان ، با گلهای سفید و قرمز و صورتی . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به بارانک شود.
-
می بختج
لغتنامه دهخدا
می بختج . [ م َ ب ُ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) مأخوذ از می پخته ٔ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). منظور از آن اغلوقی است وآن عصاره ٔ انگور است . (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 335). معرب می پخته . می پخته . طلاء. می فختج . سیکی . مثلث . مصنف . طیلاء. م...
-
می بد
لغتنامه دهخدا
می بد. [م َ / م ِ ب َ ] (اِ مرکب ) شرابدار. (یادداشت مؤلف )
-
می بوی
لغتنامه دهخدا
می بوی . [ م َ/ م ِ ] (ص مرکب ) دارای بوی باده . که بوی می دارد.
-
می پخته
لغتنامه دهخدا
می پخته . [ م َ / م ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دوشاب . (ناظم الاطباء). به معنی دوشاب است . (برهان ). || دوشاب قوام آورده . (ناظم الاطباء). دوشابی را گویند که چندان بجوشانند که به قوام آید. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). || رب . (دهار). || م...
-
می پرست
لغتنامه دهخدا
می پرست . [ م َ / م ِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) کنایه از دایم الخمر است یعنی شخصی که پیوسته شراب خورد. (برهان ). دایم الخمر و آن که پیوسته شراب خورد. (ناظم الاطباء). کنایه از دایم الخمر است . (انجمن آرا) (آنندراج ). دوستدار باده . می باره . حریص باده خواری...
-
می پرستی
لغتنامه دهخدا
می پرستی . [ م َ / م ِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) صفت و پیشه ٔ می پرست . باده گساری . می خوارگی : تا می پرستی پیشه ٔ موبد است تا بت پرستی پیشه ٔ برهمن . فرخی .مشو شیرین پرست ار می پرستی که نتوان کرد با یکدل دو مستی . نظامی .ز مستی همه می پرستی بودچه حاجت ...
-
می پیمای
لغتنامه دهخدا
می پیمای . [ م َ / م ِ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب )می خوار. (آنندراج ). می پیما. می پیماینده . باده پیما.که با کس یا کسان به باده گساری پردازد : ز می خوردن ندارم انبساطی در آن بزمی که می پیمای من نیست .ابونصر نصیرای بدخشانی .
-
می خوش
لغتنامه دهخدا
می خوش . [ م َ / م ِخوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) ترش و شیرین . مُزّ. مُزَّه .ملس . به مزه ٔ شرابی که کمی ترش باشد. نه ترش و نه شیرین . ترش مطبوع . کمی ترش . (یادداشت مؤلف ). به معنی ترش و شیرین باشد. (برهان ). مزه ٔ ترش که در آن شیرینی هم باشد. (غیاث ...
-
می خوشه
لغتنامه دهخدا
می خوشه . [ م َ / م ِخوَ / خ ُ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شرابی است که از سنبل رومی و ساذج به دست آید. (از تذکره ٔ ابن البیطار).
-
می خوشی
لغتنامه دهخدا
می خوشی . [ م َ / م ِ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) صفت می خوش . نه ترش و نه شیرین بودن . شیرین با کمی ترشی . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به می خوش شود.
-
می دوست
لغتنامه دهخدا
می دوست . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) باده پرست . می پرست . می باره که میگساری را دوست دارد : فرسته کسی ساز دانش پذیرنهان بین و پاسخ ده و یادگیر...نه دوروی باید نه پیکارجوی نه می دوست از دل نه بسیارگوی . اسدی (گرشاسبنامه ص 266).و رجوع به می پرست شود.
-
می زد
لغتنامه دهخدا
می زد. [ م َ / م ِ زَ ] (ن مف مرکب ) مخفف می زده . شخصی را گویند که به سبب پر خوردن شراب میل به چیزهای دیگر نکند. (آنندراج ). و رجوع به می زده شود.