کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میوهخوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میوهخوری
لهجه و گویش تهرانی
ظرف میوه
-
واژههای مشابه
-
میوه خوری
لغتنامه دهخدا
میوه خوری . [ می وَ / وِخوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت میوه خور. خوردن میوه . || (اِ مرکب ) ظرف خاص برای نهادن میوه در خوان . ظرف برای نهادن میوه . (یادداشت مؤلف ).
-
fruit
میوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ساختاری در گیاهان که از نمو دیوارۀ تخمدان حاصل میشود و دانه یا دانههای رسیده را در بر میگیرد
-
میوه
واژگان مترادف و متضاد
۱. بار، بر، ثمر، فاکهه، محصول ۲. ثمره، حاصل، نتیجه
-
میوه
فرهنگ فارسی معین
(وِ) (اِ.) بار، ثمر. ؛ ~ی دل کنایه از: فرزند است .
-
میوه
لغتنامه دهخدا
میوه . [ می وَ / وِ ] (اِ) بار و ثمر و هر محصولی از نباتات که از عقب گل و شکوفه برآمده و حاوی تخم می باشد. (ناظم الاطباء). ثمرة. ثَمار. بار. بر. حاصل . قطف . با دادن و خوردن و چیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ). به کسر و فتح اول هر دو آمده . (غیاث ). صاح...
-
میوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mivak] mive تخمدان بارورشده و رسیدۀ گل که دانهها را در بر میگیرد، بهویژه درصورتیکه دارای گوشته باشد؛ بار؛ بر؛ ثمر.〈 میوهٴ دل: [مجاز] فرزند.
-
میوه
دیکشنری فارسی به عربی
فاکهة
-
میوه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: miva طاری: miva طامه ای: miva طرقی: miva کشه ای: miva نطنزی: miva
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِ) نوعی پارچه است . || حقارت . دونی . (ناظم الاطباء).
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِخ ) امین . در بیروت بسال 1918 م . بدنیا آمد. گرچه از پدر مختل المشاعر بود ولی طفلی بسیار زیرک و باهوش بود، ابتدا در مدرسه ٔ شرکةالقدیس منصور عباسی علم آموخت سپس بمدرسه ٔ آباء یسوعیین رفت و در آنجا در دو زبان فرانسه و عربی پیشرفت شایان کرد و...
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِخ ) امین بن یوسف بن ابراهیم بن الطفان الخوری . بسال 1885 م . زاده شد و بسال 1919 درگذشت . طبیب و کاتب و ادیب بود. در لبنان پا بدنیا گذاشت و در مدارس سوریه علم آموخت و بعد بقصر العینی مصر رفت و در آن دانش پزشکی خواند و طبیب بیمارستانهای سودا...
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِخ ) خلیل بن جبرائیل بن حنابن الخوری میخائیل زخریا. صاحب امتیاز حدیقةالاخبار. در سال 1836 م . در شریفات از قراء لبنان بدنیا آمد سپس در سن پنج سالگی به بیروت رفت (درست مقارن زمانی که مصریها از سوریه بیرون رفتند). او به ابتداء علم عربی در یکی ...
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِخ ) دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان ، واقع در شمال خاوری سعیدآباد سر راه مالرو عباس آباد به گوئین . این ده کوهستانی با هوای سرد و 200 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت . راه مالرو است . ...