کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میهمان داری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میهمان داری
لغتنامه دهخدا
میهمان داری . (حامص مرکب ) مهمان داری . صفت و عمل میهمان دار. پذیرایی از میهمان . میزبانی . (از یادداشت مؤلف ) : گفت من چون در این جهان داری خو گرفتم به میهمان داری . نظامی .و رجوع به میهمان دار و مهمان داری شود.
-
واژههای مشابه
-
میهمان خان
لغتنامه دهخدا
میهمان خان . (اِ مرکب ) میهمان خانه . مهمانخانه . مضیف . ضیافتگاه . تالار و محل پذیرایی از مهمان : بوی شاد یک هفته مهمان من بیارایی این میهمان خان من . اسدی .و رجوع به میهمان خانه و مهمان خانه شود.
-
میهمان خانه
لغتنامه دهخدا
میهمان خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مهمانخانه . مهمانسرا. مهمانسرای . میهمانسرا. میهمانسرای . مسافرخانه . مضیف . (یادداشت مؤلف ) : یکی میهمان خانه برخاسته ست تو مهمان جهان خوان آراسته ست . اسدی .میهمان خانه ای مهیا داشت کز ثری روی در ثریا داشت . ...
-
میهمان دار
لغتنامه دهخدا
میهمان دار. (نف مرکب ) مهمان دار : مردمانی اند [ مردمان گرگان ] درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار. (حدود العالم ). و رجوع به مهمان دار شود.
-
میهمان دوست
لغتنامه دهخدا
میهمان دوست . (ص مرکب ) مهمان دوست : درویش نواز و میهمان دوست اقبال در او چو مغز در پوست . نظامی .و رجوع به مهماندوست شود.
-
میهمان نواز
لغتنامه دهخدا
میهمان نواز. [ ن َ ] (نف مرکب ) مهمان نواز : وان مهتر میهمان نوازش می داشت به صد هزار نازش . نظامی .و رجوع به مهمان نواز شود.
-
میهمان نوازی
لغتنامه دهخدا
میهمان نوازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت میهمان نواز. مهمان نوازی . و رجوع به مهمان نوازی و میهمان نواز شود.
-
جستوجو در متن
-
معن زائده
لغتنامه دهخدا
معن زائده . [ م َ ن ِ ءِ دَ ] (اِخ ) معن بن زائده : در جود بر زیادتی از معن زائده وز فضل فضل داری بر فضل برمکی . سوزنی .نه معن زائده ای کز ید عطاده خودز معن زائده ای در عطا دهی ازید. سوزنی .نه معن زائده دانم نه حاتم طائی نه آنکه از پی هجران میهمان بگ...
-
میزبان
لغتنامه دهخدا
میزبان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) ضیافت کننده و میهمانی کننده و آنکه میهمانی می کند و طعام می خوراند و صاحب خانه و رئیس جشن و میهمانی . (ناظم الاطباء). میز به معنی مهمان باشد و میزبان شخصی بود که میهمانی کند. (فرهنگ جهانگیری ). مهماندارباشد. (لغت فرس اسدی...
-
میزبانی
لغتنامه دهخدا
میزبانی . (حامص مرکب ) صفت و حالت میزبان . مهمانداری و پذیرایی از مهمان . (ناظم الاطباء). مهمانداری . (آنندراج ). خدمت مهمان کردن و مهمان داری نمودن و مهمانی باشد. (برهان ). شاید مخفف میزدبانی . (از یادداشت مؤلف ). میهمان نوازی : که این میزبانی ترا ...
-
گزیدن
لغتنامه دهخدا
گزیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از «گز» + «یدن » = پسوند مصدری ) پهلوی ، ویچیتن (انتخاب کردن ، تعیین کردن ). اوستا، ویکای (دیستنگر )، ارمنی ع وچیت (پاک ، خالص ). سانسکریت ، چای + وی (انتخاب کردن )، بلوچی ، گیسی نگ ، جیشی ، نغ (انتخاب کردن ) (حاشیه ٔ برهان ...
-
ناب
لغتنامه دهخدا
ناب . (ص ) خالص . (جهانگیری ) (نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (معیار جمالی ). بی غش . (اسدی ). بی آمیزش . (اوبهی ). مُضاض . (منتهی الارب ). بی بار. غیرمخلوط. ناممزوج . بی آمیغ. ناآلوده : بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی و یا چون برکشیده تیغ پیش ...
-
مهمان
لغتنامه دهخدا
مهمان . [ م ِ ] (ص ، اِ) میهمان . کسی که بر دیگری وارد شود واز او با طعام و دیگر وسائل پذیرایی کنند. عافی . مقابل میزبان . کسی که او را به خانه ٔ خود خوانند و اکرام کنند. نزیل . (دهار). ضیف . (ترجمان القرآن ). عوف . (منتهی الارب ). ابن غبرا. بنواغبرا...