کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
میش
/miš/
معنی
گوسفند ماده و دنبهدار: ◻︎ کهین تخت را نام بُد میشسار / سر میش بودی بر او بر نگار (فردوسی: ۸/۲۷۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
ewe
-
جستوجوی دقیق
-
میش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) گوسفند ماده .
-
میش
لغتنامه دهخدا
میش . (اِ) گوسفند. گوسپند. مطلق گوسفند باشد خواه ماده و خواه نر. در مهذب الاسماء و منتهی الارب ذیل کلمه ٔنعجه آمده است ماده میش ؛ پس میش باید نر هم داشته باشد و دهار در کلمه ٔ العافظة می نویسد میشینه ٔ نر و بزینه . گوسپند اعم از نر و ماده در قدیم به ...
-
میش
لغتنامه دهخدا
میش . (اِخ ) برج اول از بروج دوازده گانه که برج حمل باشد. (ناظم الاطباء). برج بره .
-
میش
لغتنامه دهخدا
میش . [ م َ] (ع مص ) میشة. آمیختن پشم با موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آمیختن بز موی با پشم . (المصادر زوزنی ). || درهم کردن شیر میش را با شیر بز. (ناظم الاطباء). آمیختن شیر میش با بز. (المصادر زوزنی ). آمیختن شیر بز با شیر گوسفند. ...
-
میش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mes] (زیستشناسی) miš گوسفند ماده و دنبهدار: ◻︎ کهین تخت را نام بُد میشسار / سر میش بودی بر او بر نگار (فردوسی: ۸/۲۷۹).
-
میش
دیکشنری فارسی به عربی
نعجة
-
میش
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: miš طاری: miš طامه ای: miš طرقی: miš کشه ای: miš نطنزی: miš
-
میش
لهجه و گویش بختیاری
miš 1. میش؛ 2. موش.
-
واژههای مشابه
-
گرگ میش
لغتنامه دهخدا
گرگ میش . [ گ ُ ] (ص مرکب ) منافق که ظاهر خوب و باطن بد دارد. (آنندراج ) : این عزیزان در لباس گرگ ، میشی میکنندیوسفم یوسف ، بسی زین گرگ میشان دیده ام .سالک یزدی (از آنندراج ).
-
گرگ میش
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (ص مر.) منافق ، دورو.
-
میش بهار
لغتنامه دهخدا
میش بهار. [ ب َ ] (اِ مرکب ) گلی است زرد که آن را گاوچشم خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). گل گاوچشم و اقحوان .(ناظم الاطباء). نام گلی است که آن را گل گاوچشم می گویند و در فصل بهار ظاهر شود. (برهان ). گاوچشم است . (از اختیارات بدیعی ). نزد بعضی اقحوان ...
-
میش کوهی
لغتنامه دهخدا
میش کوهی . [ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غُرم . (لغت فرس اسدی ) (یادداشت مؤلف ) : گوشت بز کوهی و میش کوهی بدو [ به گوشت گاو کوهی ] نزدیک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
میش پستان
لغتنامه دهخدا
میش پستان . [ پ ِ ] (ص مرکب ) که پستانی چون میش دارد. که مانند میش است پستان او. || نام نوعی انگور (در تداول مردم قزوین ). (یادداشت مؤلف ). نوعی انگور که حبه اش شبیه پستان میش است و از این رو آن نام گرفته و در خلخال آن را «اینک امجگی » یعنی «گاوپستا...
-
میش چشم
لغتنامه دهخدا
میش چشم . [ چ َ ] (ص مرکب ) دارای چشمانی چون چشم میش به هیأت و رنگ . که چشمانی میشی رنگ دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که چشم وی مانند چشم میش سیاه خاکستری رنگ بود. (از ناظم الاطباء). اشهل . (دهار) (نصاب الصبیان ) (مجمل اللغة) (زمخشری ) (یادداشت مو...