کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میزده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
میزده
مترادف و متضاد
خمار، سرمست، لول، مخمور، مست، ملنگ، نشئه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
میزده
واژگان مترادف و متضاد
خمار، سرمست، لول، مخمور، مست، ملنگ، نشئه
-
واژههای همآوا
-
می زده
لغتنامه دهخدا
می زده . [ م َ / م ِ زَ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) مست و مخمور و خمار افتاده از شراب . مخمور. با خمار. (ناظم الأطباء). شراب زده . سخت مست و لایعقل . سیه مست . مست و بیخود از خود. (از یادداشت مؤلف ). شراب زده را گویند و آن شخصی است که به سبب بسیار خوردن ...
-
می زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) meyzade کسی که شراب بسیار خورده و دیگر نتواند بخورد؛ شرابزده: ◻︎ میزدگانیم ما در دل ما غم بُوَد / چارۀ ما بامداد رطل دمادم بُوَد (منوچهری: ۱۷۹).
-
جستوجو در متن
-
خمارآلوده
واژگان مترادف و متضاد
خمار، خمارآلود، خمارزده، شرابزده، مخمور، میزده
-
مخمور
واژگان مترادف و متضاد
۱. خمارآلوده، خمارزده، خمار، میزده ۲. سرخوش، ملنگ
-
خمار
واژگان مترادف و متضاد
۱. مخمور، میزده، نشئه، نیمهمست ۲. ملالت هستی، خمارزده ۳. ملول، رخوتزده، کسل، بیحال، رخوتناک
-
سرمست کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرخوش کردن، نشئه کردن ۲. از خودبیخود کردن ۳. مست کردن، میزده کردن ۴. شادمان کردن، پرنشاط کردن ۵. مغرور ساختن
-
سرمست
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرخوش ۲. کچول، کیفور، لول، ملنگ ۳. شاد، شادمان، مسرور، میزده، نشئه ۴. مخمور ≠ خمار ۵. مغرور، فخور، خودپسند
-
مست
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرخوش، نشئه، نشئهناک، میزده، شرابزده، ملنگ، کیفور ۲. خمار، خمارین، خمارآلود، خمارآلوده، مخمور ۳. خراب، طافح ۴. مدهوش، لایعقل ۵. بیخود، بیخویشتن، از خودبیخود، مجذوب ۶. بیخبر، غافل، غفلتزده ۷. هیجانزده ۸. مغرور، متکبر
-
نایی
لغتنامه دهخدا
نایی . (ص نسبی ) نی نواز. (آنندراج ). نی زننده . نی نوازنده . (ناظم الاطباء) : یک دست تو با زلف و دگر دست تو با جام یک گوش به چنگی و دگر گوش به نایی . منوچهری .آن یکی نایی که نی خوش میزده ست ناگهان از مقعدش بادی بجست . مولوی .ای باده فروش من سرمایه ٔ...
-
پرپروشان
لغتنامه دهخدا
پرپروشان . [ پ َ پ َ] (ص ) اصل این کلمه را که بچندین صورت در لغت نامه هاآورده اند معمولاً برروشنان حدس میزده اند ولی بر مسکوکی که در صدر اسلام (673-692 م .) در ضرابخانه های ایران با خط پهلوی زده شده است عنوان خلیفه را امیر ویرویشنیکان یعنی امیرالمؤم...
-
لت کردن
لغتنامه دهخدا
لت کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . (از تحفه ٔ اهل بخارا). زدن : هرگاه که گشنه یا تشنه می شده اند به مقابر اهل اﷲ میرفته اند و آن گرز را لاینقطع بر آن قبور میزده اند که مرا نان و آب ده ... یک نوبت ... پیش از آنکه به آن محل [مقابر اهل اﷲ] ب...
-
زجاج فرعونی
لغتنامه دهخدا
زجاج فرعونی . [ زُ / زَ / زِ ج ِ ف ِ ع َ / عُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از زجاج (شیشه ).(از دزی ج 1 ص 581). شیشه ٔ سفید که بزردی میزده است و این همان است که منوچهری از آن بفرعونی جام تعبیرکرده ، و جام در فرعونی جام بمعنی شیشه است . قال التیفاشی...