کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
میز
/miz/
معنی
وسیلهای پایهدار و مسطح برای قرار دادن اشیا.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کرسی
۲. ادرار، بول، پیشاب
دیکشنری
desk, Ms or Ms, table
-
جستوجوی دقیق
-
میز
واژگان مترادف و متضاد
۱. کرسی ۲. ادرار، بول، پیشاب
-
میز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) وسیله ای دارای چهار پایه که بر روی آن لوازم تحریر می گذارند و چیز می نویسند یا ظرف غذا چینند و جز آن . ؛ ~گرد الف - جلسة مذاکره ای که در آن هر یک از شرکت کنندگان اجازه دارد در بحث شرکت کند و نظر خود را بیان دارد. ب - (کن .) مقام ، مسند.
-
میز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) بول ، شاش .
-
میز
فرهنگ فارسی معین
(ص . اِ.) 1 - مهمان . 2 - اسباب مهمانی .
-
میز
لغتنامه دهخدا
میز. (اِ) ضیف و مهمان و شخصی که به ضیافت کسی رود. (ناظم الاطباء). به معنی مهمان است . (آنندراج ). میهمان . (انجمن آرا). مهمان باشد. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی مهمان است یعنی شخصی که به ضیافت کسی رود. (برهان ). علم است برای مهمان و از این رو مهماندار ...
-
میز
لغتنامه دهخدا
میز. (اِ)اسم از میزیدن یا میختن . شاش و بول . (ناظم الاطباء).آب تاختن بود. (لغت فرس اسدی ). پیشاب را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). پیشاب و شاش را گویند و به عربی بول خوانند. (برهان ). بول . آب تاختن یعنی بول کردن را گویند. بول . شاش . ادرار. (یادداشت مؤ...
-
میز
لغتنامه دهخدا
میز. (از ع ، اِمص ) مخفف تمیز. (از برهان ). تمییز را خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). تمییز. جدا کردن .
-
میز
لغتنامه دهخدا
میز. [ م َ ] (از ع ، اِمص ) امتیاز. (ناظم الاطباء).
-
میز
لغتنامه دهخدا
میز. [ م َ ] (ع ص ) مردسخت پی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) . رجوع به ماده ٔ بالا شود.
-
میز
لغتنامه دهخدا
میز. [ م َ ] (ع مص ) جدا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97). || فضیلت دادن بعض چیز را بر بعضی . || از جایی به جایی رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
میز
لغتنامه دهخدا
میز. [م ِ ی َزز ] (ع ص ) مَیِّز . مرد سخت پی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
میز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] miz وسیلهای پایهدار و مسطح برای قرار دادن اشیا.
-
میز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ میزیدن) [قدیمی] miz ۱. = میزیدن۲. (اسم) ادرار.
-
میز
دیکشنری فارسی به عربی
مکتب , منضدة
-
میز
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: miz طاری: miz طامه ای: miz /čârpâya طرقی: miz کشه ای: miz نطنزی: miz