کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میرغضب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
میرغضب
/mirqazab/
معنی
کسی که مٲمور اجرای حکم اعدام است؛ جلاد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جلاد، دژخیم
دیکشنری
executioner
-
جستوجوی دقیق
-
میرغضب
واژگان مترادف و متضاد
جلاد، دژخیم
-
میرغضب
فرهنگ فارسی معین
(غَ ضَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جلاد، مأمور اجرای حکم .
-
میرغضب
لغتنامه دهخدا
میرغضب . [ ع َ ض َ] (اِ مرکب ) جلاد. سیاف . دژخیم . روزبان . دژخی : مثل میرغضب ؛ سخت بی رحم و قسی القلب . (از یادداشت مؤلف ).
-
میرغضب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی. عربی] [قدیمی] mirqazab کسی که مٲمور اجرای حکم اعدام است؛ جلاد.
-
میرغضب
لهجه و گویش تهرانی
جلاد
-
جستوجو در متن
-
میر قَزَو
لهجه و گویش بختیاری
mir-qazav میرغضب.
-
جلاد
واژگان مترادف و متضاد
دژخیم، سلاخ، میرغضب
-
گردن زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gardanzan ۱. آنکه یا آنچه گردن کسی را با شمشیر قطع کند.۲. میرغضب؛ دژخیم.
-
میرغضبی
لغتنامه دهخدا
میرغضبی . [ غ َ ض َ ] (حامص مرکب ) صفت و شغل میرغضب . جلادی .- امثال :میرغضبی آهسته ببر ندارد . (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به میرغضب شود.
-
دژخیم
واژگان مترادف و متضاد
۱. جلاد، دژخم، میرغضب ۲. بدخو، بدسرشت، بدنهاد ۳. زندانبان
-
سیاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: سَیّافَة] [قدیمی] sayyāf ۱. شمشیرگر؛ مرد شمشیرزن؛ کسی که با شمشیر جنگ کند.۲. میرغضب.
-
جلاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] jallād ۱. مٲمور تازیانه زدن، شکنجه کردن، یا کشتن محکومان؛ دژخیم؛ میرغضب.۲. [مجاز] بسیار سنگدل.
-
فراش غضب
لغتنامه دهخدا
فراش غضب . [ ف َرْ را ش ِ غ َ ض َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که قهر و غضب پادشاهی را اجرا میکند. (ناظم الاطباء). میرغضب . دژخیم . جلاد.
-
دژخیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: dušxēm] ‹دژخم، دژخی، دشخیم› de(o)žxim ۱. جلاد؛ میرغضب: ◻︎ به دژخیم فرمود تا تیغ تیز / برآرد کُند تَنْش را ریزریز (فردوسی: ۲/۶۱) ◻︎ پس به دژخیم، خونیان دادم / سوی زندان خود فرستادم (نظامی۴: ۷۲۸).۲. [قدیمی] بدخو؛ بدخلق؛ زشتخو؛ بدن...