کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زیرخسب
لغتنامه دهخدا
زیرخسب . [ خ ُ ] (نف مرکب ) در بیت زیر از سوزنی ظاهراً بمعنی زیرخواب آمده است : تو زیرخسب میره ٔ باسهل دیلمی من گرچه دیلمی نیم او را برادرم ترکانه بیلکی بتو در دیلمی سپوخت گویی مگر که میره ٔ باسهل دیگرم . سوزنی (دیوان خطی کتابخانه ٔ سازمان ص 141).رجو...
-
قضیمة
لغتنامه دهخدا
قضیمة. [ ق َ م َ ] (ع ص ) مؤنث قضیم . || (اِ) کیسه ٔ چرمین و جامه دان چرمین ، یا ادیم هرچه باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نطع. (اقرب الموارد). رجوع به قضیم شود. || میره . خوارباراندک . (اقرب الموارد). گویند: اتت بنی فلان قضیمة قلیلة؛ ای میرة ی...
-
سرگین کش
لغتنامه دهخدا
سرگین کش . [ س ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) زبال . (ربنجنی ). زباله کش : سهل کاری است امیرالشعرایی بودن لیکن از میره ٔ باسهل نه سرگین کش میر. سوزنی .|| (اِ مرکب ) جُعَل . گوگال .
-
مادرشوهر
لغتنامه دهخدا
مادرشوهر. [ دَ ش َ / شُو هََ ] (اِ مرکب ) مارشو. مار میره . خشتامن . خوشدامن . خشامن . خش . خوشه . خوشامن . خوش . خاش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادرشوی و خوشدامن شود.
-
پردوش
لغتنامه دهخدا
پردوش . [ پ َ ] (ق مرکب ) پریشب : پردوش و پرندوش چسان بود خرابات گوئید و مترسید اگر مست خرابید. مولوی .دوش گدُم ُ پردوش گدُم بازم اگمّت میره ت ُ دارو بده خوم ایگیرمت .(به لهجه ٔ بختیاری ).
-
یوخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] yuxe خوشی و لذتی که هنگام جماع و در لحظۀ رسیدن به منتهای شهوت و تمتع بهدست میدهد؛ ربوخه: ◻︎ گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال / همچو زنغر شدم ز یوخهٴ رعنا (سوزنی: لغتنامه: یوخه).
-
انداو
لغتنامه دهخدا
انداو. [ اَ ] (اِ) تره تیزک باشد و آن سبزیی است خوردنی و آن رااهل سیستان تره میره و عربان جرجیر خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از هفت قلزم ) (از انجمن آرا). تره تیزک باشد و آن را کیکیز بزای معجمه و مهمله نیز گویندو اهل سیستان تره میره خوانند و بعرب...
-
یوخه
لغتنامه دهخدا
یوخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) رسیدن به منتهای شهوت تمتع و هنگام تمتع. (از برهان ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) : گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال همچو زن غر شدم ز یوخه ٔ رعنا. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ).اما این کلمه دگرگون شده ٔ «ربوخه » است . در شع...
-
آقا
لغتنامه دهخدا
آقا. (ترکی ،اِ) خواجه . کیا. مهتر. سراکار. سرکار. بزرگ . سَر. سَرور. میر. میره . خداوند. خداوندگار. سیّد. مولی . صاحب . و در صدر یا ذیل نامهای خاص ، کلمه ٔ تعظیم است . - آقابالاسر ؛ مدعی سری و مهتری بر کسی بی سود و نفعی برای آن کس : آقابالاسر لازم ند...
-
پوش کردن
لغتنامه دهخدا
پوش کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بوش کردن . کوشش کردن : التجرمز،التجرد؛ پوش کردن در کاری یعنی کوشش . (مجمل اللغة). || پنهان کردن . ذخیره نهادن : آن دوره گوش خر سر سیکی فروش دزداز هر خم عصیری دو دوره پوش کردیک یک چو چنبردهلش کرد خار خاربر یاد بوق میره ...
-
تراتیزک
لغتنامه دهخدا
تراتیزک . [ ت َ تی زَ ] (اِ) سبزئی است که به تره تیزک اشتهار دارد و ترندنکس نیز گویند، و بعربی جرجیر خوانند. (برهان ). تره تیزک . جرجیر. (ناظم الاطباء). سبزئی است که بعربی جرجیر گویند، و اصل آن تره تیزک است . (انجمن آرا) (آنندراج ). ترتیزک . تره تندک...
-
ربوخه شدن
لغتنامه دهخدا
ربوخه شدن . [ رَ خ َ / خ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انزال گشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). در آرمیدگی بکمال خوشی رسیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ربوخه رسیدن باشد بغایت اشتها در نزدیکی ، و گویند: ربوخه شد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : نهی دست بر کون من می شوی ربوخه...
-
میر بهادری
واژهنامه آزاد
میر. (از ع ، اِ) مخفف امیر. (غیاث). امیر و پادشاه و سلطان. (ناظم الاطباء). نژاده . (زمخشری ). مخفف امیر، و میره مخفف امیره ... و از خصایص این لفظ است که به قطع کسره ٔ اضافه هم آید مثل لفظ میرآب، به معنی داروغه ٔ آب و میردریا که آن را در عرف این دیار ...
-
کلبوک
واژهنامه آزاد
اصلِ کلمهء مارمولک از کلمهء مار موزه اومده و موزه معنیِ کفش میده کلمهء کلبوک یا کل+بوک یا کل+پک در لحجه بوشهری که در لهجهء کرمانی ها بهش میگن کر+پو از کلمهء کــِــر + پوی اومده کـِـر معنیِ گوشهء دیوار میده .. میگن کرِ دیوار پوی هم معنیِ پوییدن و کاو...
-
یکدله
لغتنامه دهخدا
یکدله . [ ی َ / ی ِ دِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) موافق و بی ریا و بی نفاق . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). صادق . (ناظم الاطباء). متفق .(غیاث ). یکدل . صمیمی . (یادداشت مؤلف ) : خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولو...