کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میراث خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
میراث گذاشتن
لغتنامه دهخدا
میراث گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ارث گذاشتن . اموال یا املاک و جز آن از خود به مرگ برجای گذاشتن وراث را.
-
میراث خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mirāsxār کسی که مالی از مرده به ارث میبرد؛ میراثخور.
-
میراث ملی
دیکشنری فارسی به عربی
التراث القومي
-
میراث بر
دیکشنری فارسی به عربی
مورث , وريث
-
میراث بری
دیکشنری فارسی به عربی
ميراث
-
میراث خور
لهجه و گویش تهرانی
وارث
-
militarism heritage tourism
گردشگری میراث نظامی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] نوعی گردشگری که در آن گردشگران به بازدید از پایگاهها و تجهیزات نظامی قدیمی میپردازند
-
archaeological heritage management
مدیریت میراث باستانشناختی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] ← مدیریت منابع باستانشناختی
-
به میراث بردن
دیکشنری فارسی به عربی
رث
-
ارث و میراث
لهجه و گویش تهرانی
ارثیه
-
ارث و میراث
فرهنگ گنجواژه
میراث.
-
جستوجو در متن
-
خور
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خوردن و خوریدن) ‹خوار، خواره› xor ۱. = خوردن۲. (صفت) خورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شرابخور، میراثخور، نانخور.۳. (اسم) [قدیمی] خوراک؛ خوردنی.
-
خور
فرهنگ فارسی معین
( ~.) 1 - (اِ.) ریشة خوردن ، خوراک . 2 - خوردنی . 3 - (ص فا.) در ترکیب به معنی خورنده آید: باده خور، میراث خور.
-
خواران
لغتنامه دهخدا
خواران . [خوا / خا ] (ق ) درحال خوردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || (نف ) خورندگان . (یادداشت بخط مؤلف ).- روزی خواران ؛ خوردندگان نعمت : و وظیفه ٔ روزی خواران را به فحشاء و منکر نبرد. (گلستان سعدی ).- میراث خواران ؛ ارث برندگان .- نعمت خواران ؛ خور...
-
مرده خور
لغتنامه دهخدا
مرده خور. [ م ُ دَ / دِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) مردارخور. مردارخوار. که لاشه ٔ مردگان خورد. لاشه خوار. مرده خوار. رجوع به مرده خوار شود. || آنکه از قبل مردگان ارتزاق کند. آنکه در ختم هاو عزاها برای خوردن حاضر آید. مرده شوی و نعش کش و قاری و قبرکن و...