کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
میر
/mir/
معنی
= امیر
〈 میر شب: [قدیمی] شبگرد؛ عسس.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مرگ، موت
۲. امیر
۳. ژنرال، سردار، صاحبمنصب
۴. پیشوا، رئیس
فعل
بن گذشته: مرد
بن حال: میر
دیکشنری
fatality, headman
-
جستوجوی دقیق
-
میر
واژگان مترادف و متضاد
۱. مرگ، موت ۲. امیر ۳. ژنرال، سردار، صاحبمنصب ۴. پیشوا، رئیس
-
میر
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - امیر، پادشاه . 2 - رییس ، سالار.
-
میر
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = میره : شوهر.
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ایهاوند هفت لنگ . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. (اِخ )دهی است از دهستان پایین بخش طالقان شهرستان تهران ،واقع در سر راه عمومی طالقان به قزوین و 24هزارگزی باختر شهرک . با 1116 تن جمعیت . آب آن از چشمه و رود شاهرود و راه آن ماشین رو است . سکنه ٔ این ده فقط در تابستان چند ماهی به این آبادی می آین...
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. (از ع ، اِ) مخفف امیر. (غیاث ). امیر و پادشاه و سلطان . (ناظم الاطباء). نژاده . (زمخشری ). مخفف امیر، و میره مخفف امیره ... و از خصایص این لفظ است که به قطع کسره ٔ اضافه هم آید مثل لفظ میرآب ، به معنی داروغه ٔ آب و میردریا که آن را در عرف این دی...
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. (نف ) ریشه یا ماده ٔ بن مضارع فعل مردن . از آن در ترکیب صفت فاعلی مرکب سازند: زودمیر. سخت میر. رجوع به این ترکیبات در جای خود شود.
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. [ م َ ] (ع اِ) طعام . خواربار. میرة.
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. [ م َ ] (ع مص ) خواربار آوردن جهت عیال . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). خواربار آوردن یعنی طعام . (دهار). خواربار آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). خوردنی آوردن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 97). طعام خورانیدن . (یادداشت مؤلف ). || به آب ...
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. [ م َ / م ِ ] (از اتباع و مهمل خیر) از اتباع است برای خیر (خیر میر) مانند بسیاری از واژه ها که اتباع هموزن خود با تبدیل حرف نخست به میم دارند چون : کتاب متاب . غلط ملط، باج ماج : فرمود که معامله ٔ معاملان با خزانه ، بهر آن است تا خیر و میری یابن...
-
میر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مخففِ امیر] mir = امیر〈 میر شب: [قدیمی] شبگرد؛ عسس.
-
میر
لهجه و گویش تهرانی
بزرگ،مسئول،سید:میراب،میر غضب،میرولد، میربها، میرزا، میردوماد
-
واژههای مشابه
-
مَیِرْ
لهجه و گویش گنابادی
mayer در گویش گنابادی به مادر گفته میشود ، مسئول تقسیم سهم آب
-
کله میر
لغتنامه دهخدا
کله میر. [ ک َ ل َ ] (اِ) این نام را در آذربایجان به سفیدار دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به سفیدار شود.