کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میخ کش چنگکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
میخ زده
لغتنامه دهخدا
میخ زده . [ زَدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که میخ بر آن کوفته باشند. آنچه میخ بدان زده باشند: کفش میخ زده ، تخته ٔ میخ زده . رجوع به میخ زدن شود. || سکه زده . مسکوک . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به میخ و میخ ساختن شود.- زر میخ زده ؛ زر مسکوک . (یادداشت مو...
-
میخ ساز
لغتنامه دهخدا
میخ ساز. (اِخ ) نام پنج آبادی به نام نیجو، کوه ، میر، کلاکندلوس ، گیل کلا، پی ده از دهستان زانوس رستاق کجور شهرستان نوشهر است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به هر یک از پنج آبادی نامبرده شود.
-
میخ ساز
لغتنامه دهخدا
میخ ساز. (نف مرکب ) میخ سازنده . که میخ را بسازد. که میخ درست کند. که ساختن میخ پیشه دارد. (از یادداشت مؤلف ). || سازنده ٔ قالب سکه .
-
میخ قدم
لغتنامه دهخدا
میخ قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) که قدمی چون میخ کوفته بر جایی پا بر جای دارد. || کسی که نمی تواند حرکت کند. (یادداشت لغت نامه ). || لنگ و پاشکسته که نمی تواند راه رود. (ناظم الاطباء). کسی را گویند که پاشکسته به کنجی نشسته باشد و به جایی نرود. (برهان )...
-
میخ کوب
لغتنامه دهخدا
میخ کوب . (نف مرکب ) میخ کوبنده . که میخ را بر جایی بکوبد. آن که میخ را به جایی بزند. || (اِ مرکب ) آنچه بدان میخ کوبند. چکش . (یادداشت مؤلف ). || تخماقی که میخهای چادر را بدان بر زمین کوبند. قسمی تخماق کوتاه دسته دار از چوب که بدان میخ چادر بر زمین...
-
میخ کوبی
لغتنامه دهخدا
میخ کوبی . (حامص مرکب ) حالت و صفت و عمل میخ کوب . کوبیدن میخ بر زمین یا در دیوار و یا چیزی دیگر. (از یادداشت لغت نامه ). رجوع به میخ کوب شود.
-
میخ طویله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] mixtavile میخ بزرگ حلقهدار که در زمین میکوبند و افسار ستور را به آن میبندند.
-
میخ کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mixkub ۱. چکش و هر آلتی که با آن میخ را در چیزی یا در جایی بکوبند.۲. [مجاز] ثابت و بیحرکت.۳. [مجاز] ویژگی کسی که مات و متحیر بر جا مانده باشد.
-
میخ زیرپهن
دیکشنری فارسی به عربی
مسمار
-
میخ سرپهن
دیکشنری فارسی به عربی
مسمار
-
گل میخ
دیکشنری فارسی به عربی
مسمار
-
میخ زدن
دیکشنری فارسی به عربی
مسمار , وتد
-
میخ چوبی
دیکشنری فارسی به عربی
حصة , وتد
-
میخ بُرقو
لهجه و گویش تهرانی
میخ کوتاه و سردرشت،میخ سر کلفت
-
میخ سایه
لهجه و گویش تهرانی
میخ باریک و نوک تیز