کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میخ کش میله ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
میخ کردن ،میخ شدن
لهجه و گویش تهرانی
مات بردن
-
cut spike
میخ پابند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] قطعۀ فلزی میخمانند با مقطع چهارگوش و نوکتیز که برای اتصال ریل یا زینچه به ریلبند چوبی به کار میرود
-
گل میخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گرمیخ› golmix نوعی میخ که ته آن درشت و پهن است.
-
میخ طویله
فرهنگ فارسی معین
(طَ لِ) (اِمر.) میخ بزرگ که در زمین فرو کنند برای بستن چهارپایان .
-
هزار میخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) کنایه از: 1 - خرقة درویشان که بخیة بسیاری بر آن زده باشند. 2 - آسمان پر ستاره .
-
گل میخ
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِمر.) نوعی میخ که سرش پهن است .
-
میخ زدن
لغتنامه دهخدا
میخ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) میخ کوبیدن . کوبیدن میخ بر تخته و دیوار و جز آن . زدن میخ بر در و دیوار و مانند آن . (از یادداشت لغت نامه ). تده . وتد. (تاج المصادر بیهقی ) : گو میخ مزن که خیمه می باید کندگو رخت منه که بار می باید بست . سعدی .به هر کف...
-
میخ ساختن
لغتنامه دهخدا
میخ ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) درست کردن میخ ووتد. میخ درست کردن . || سکه کردن . (از یادداشت مؤلف ). || نقش و باسمه و قالب سکه ساختن برای سکه کردن با نام و نشان کسی : درم را همی میخ سازد به نیزسبک داشتن بیشتر زین چه چیز.فردوسی .
-
میخ کوبیدن
لغتنامه دهخدا
میخ کوبیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) میخ کوفتن . میخ زدن . کوبیدن میخ بر در و دیوار و جز آن .
-
میخ کوفتن
لغتنامه دهخدا
میخ کوفتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) میخ کوبیدن . میخ زدن . کوبیدن میخ بر چیزی یا جایی . (از یادداشت لغت نامه ). و رجوع به میخ کوبیدن و میخ کوب شود.
-
میخ خر
لغتنامه دهخدا
میخ خر. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد، واقع در 48هزارگزی جنوب باختری صالح آباد با 104 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
میخ دوز
لغتنامه دهخدا
میخ دوز. (ن مف مرکب ) دوخته و دوزیده شده با میخ . میخ کردگی و میخ زدگی و با میخ دوخته شده و مستحکم شده . (ناظم الاطباء). مُسَمَّر. (یادداشت مؤلف ).- میخ دوز کردن ؛ میخ زدن و محکم کردن با میخ . (ناظم الاطباء). با میخ بر جایی استوار کردن . تسمیر. (یا...
-
میخ زده
لغتنامه دهخدا
میخ زده . [ زَدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که میخ بر آن کوفته باشند. آنچه میخ بدان زده باشند: کفش میخ زده ، تخته ٔ میخ زده . رجوع به میخ زدن شود. || سکه زده . مسکوک . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به میخ و میخ ساختن شود.- زر میخ زده ؛ زر مسکوک . (یادداشت مو...
-
میخ ساز
لغتنامه دهخدا
میخ ساز. (اِخ ) نام پنج آبادی به نام نیجو، کوه ، میر، کلاکندلوس ، گیل کلا، پی ده از دهستان زانوس رستاق کجور شهرستان نوشهر است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به هر یک از پنج آبادی نامبرده شود.
-
میخ ساز
لغتنامه دهخدا
میخ ساز. (نف مرکب ) میخ سازنده . که میخ را بسازد. که میخ درست کند. که ساختن میخ پیشه دارد. (از یادداشت مؤلف ). || سازنده ٔ قالب سکه .