کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میختن
لغتنامه دهخدا
میختن . [ ت َ ] (مص ) شاشیدن که کمیزیدن نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). شاشیدن و بول کردن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). بول کردن . ادرار کردن . شاش کردن . شاشیدن . آب تاختن ، مصدر دیگر آن میزش و میزیدن است . (یادداشت مؤلف ). به معنی بول کردن باشد...
-
میختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] mixtan = میزیدن
-
واژههای مشابه
-
پس میختن
لغتنامه دهخدا
پس میختن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) پس شاشیدن . رجوع به پس شاشیدن شود.
-
جستوجو در متن
-
میختنی
لغتنامه دهخدا
میختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) شایسته ٔ میختن . لایق میختن .شاشیدنی . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به میختن شود.
-
نامیختن
لغتنامه دهخدا
نامیختن . [ ت َ ] (مص منفی ) نیامیختن . ناآمیختن . مقابل آمیختن . || نه میختن . نشاشیدن . مقابل میختن .
-
ادرار کردن
واژهنامه آزاد
میختن، میزیدن.
-
میزان
لغتنامه دهخدا
میزان . (نف ) صفت حالیه از میزیدن و میختن ، میزنده . در حال میختن . (یادداشت مؤلف ).
-
میزندگی
لغتنامه دهخدا
میزندگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص ) کیفیت و حالت میزنده . میزش . اسم مصدر از میختن و میزیدن به معنی بول کردن .(از یادداشت مؤلف ). رجوع به میزیدن و میختن شود.
-
آب انداختن
لغتنامه دهخدا
آب انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) میختن ستور. || پختگی آغازیدن میوه . || جدا شدن آب ماست و آش سرد و جز آن از دیگر اجزاء.
-
آفتابه گلدان
لغتنامه دهخدا
آفتابه گلدان . [ ب َ / ب ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) آفتابه و لگنی کوچک که گاه خفتن دارند میختن شب را یا بیماران و پیران را.
-
میزا
لغتنامه دهخدا
میزا. (نف ) صفت دائم از میزیدن . میزنده (صفت مشبهه ) مصدر میختن یا میزیدن . شاش کننده . (از یادداشت مؤلف ).
-
میزش
لغتنامه دهخدا
میزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر از میزیدن و میختن . ادرار. شاش کردن . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به میزیدن شود.
-
آب تاختن
لغتنامه دهخدا
آب تاختن . [ ت َ ](مص مرکب ) میختن . میزیدن . (صحاح الفرس ) : ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت که از هیبتش شیر نر آب تاخت . رودکی .و سنگ اندر کمیزدان و دشخواری آب تاختن . (التفهیم ).