کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میخانه نشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میخانه نشین
لغتنامه دهخدا
میخانه نشین . [ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ن ِ ] (نف مرکب ) آن که مقیم میکده باشد. که در میکده بسر برد : عافیت چشم مدار از من میخانه نشین که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم .حافظ.
-
واژههای مشابه
-
میخانه، میخانه
واژگان مترادف و متضاد
خرابات، خمخانه، شرابخانه، شرابکده، میکده ≠ مسجد
-
پیر میخانه
لغتنامه دهخدا
پیر میخانه . [ رِ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیر میکده : پیر میخانه همی خواند معمائی دوش از خط جام که فرجام چه خواهد بودن .حافظ.
-
پیشخدمت میخانه
دیکشنری فارسی به عربی
نادلة
-
میخانه ادمی که از این میخانه بان میخانه برود
دیکشنری فارسی به عربی
حانة
-
خادمه ء میخانه
دیکشنری فارسی به عربی
نادلة
-
کَعبه و میخانه
فرهنگ گنجواژه
تضاد در قداست محل.
-
مسجد و میخانه
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
می و میخانه
فرهنگ گنجواژه
میگساری.
-
جستوجو در متن
-
دیدنی کردن
لغتنامه دهخدا
دیدنی کردن . [ دی دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیدن کردن . بازدید. دید و وادید. دیدن . (از آنندراج ) : بشب جمعه کنم دیدنی دختر رززآنکه میخانه نشین در شب آدینه بود.اختر یزدی .
-
عافیت
لغتنامه دهخدا
عافیت . [ ی َ] (ع اِمص ) عافیة. صحت . سلامت . تندرستی : توبه سگالی که نیز باز نگردی سوی بلا گرت عافیت دهد این بار. ناصرخسرو.عافیت را نشان نمی یابم از بلاها امان نمی یابم . خاقانی .از عافیت مپرس که کس را نداده انددر عاریت سرای جهان عافیت عطا. خاقانی ....
-
ویرانه
لغتنامه دهخدا
ویرانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ، اِ) جای خراب . ویران . خراب . خرابه . غیرمسکون : که این خان ویرانه آباد کردکه چرخش نه بی بوم و بنیاد کرد. (شاهنامه ، ملحقات ص 13 بیت 258).گنج تو را فقر تو ویرانه بس شمع تو را ظل تو پروانه بس . نظامی .زهد غریب است به میخانه...
-
دردی کش
لغتنامه دهخدا
دردی کش . [ دُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دردی کشنده . دردکش . شرابخور. دردآشام . دردنوش . دردخوار : دردی کش عشق و دردپیمای اندوه نشین و رنج فرسای . نظامی .ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم با خرابات آشنائیم از خرد بیگانه ایم . سعدی .سعدیا صاف وصل اگر...