کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
میخ
/mix/
معنی
میلۀ کوتاه فلزی و نوکتیز برای اتصال دو قطعه به هم.
〈 میخ درم: [قدیمی] آلتی که با آن سکه میزدند: ◻︎ وزآنپس دگر کرد میخِ درم / همان میخِ دینار و هر بیشوکم (فردوسی: ۶/۲۰۳).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
مسمار، وتد
فعل
بن گذشته: میخ کرد
بن حال: میخ کن
دیکشنری
nail, peg, pin
-
جستوجوی دقیق
-
میخ
واژگان مترادف و متضاد
مسمار، وتد
-
میخ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) میلة فلزی برای اتصال تکه های چوب یا نصب چیزی به دیوار.
-
میخ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) شاش ، بول .
-
میخ
لغتنامه دهخدا
میخ . (اِ) وتد. قطعه ٔ کوچک استوانه ای شکل فلزی و یا چوبی که دارای نوکی است تیز، و کلاهکی در سر دیگر دارد و آن را برای استحکام در جایی فرومی کنند. (از ناظم الاطباء). میله ٔ فلزی یا چوبی که یک سر آن باریک و تیز است و سردیگر پهن تر و یا دارای کلاهکی و ...
-
میخ
لغتنامه دهخدا
میخ . [ م َ ] (ع مص ) خرامیدن . (منتهی الارب از ماده ٔ م ی خ ). خرامان رفتن . (ناظم الاطباء).
-
میخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mix] mix میلۀ کوتاه فلزی و نوکتیز برای اتصال دو قطعه به هم.〈 میخ درم: [قدیمی] آلتی که با آن سکه میزدند: ◻︎ وزآنپس دگر کرد میخِ درم / همان میخِ دینار و هر بیشوکم (فردوسی: ۶/۲۰۳).
-
میخ
دیکشنری فارسی به عربی
مسمار , وتد
-
میخ
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: mix طاری: mix طامه ای: mix طرقی: mix کشه ای: mix نطنزی: mix
-
واژههای مشابه
-
میخ کردن ،میخ شدن
لهجه و گویش تهرانی
مات بردن
-
گل میخ
لغتنامه دهخدا
گل میخ . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از میخ آهن که سرش پهن میباشد. (آنندراج ). میخ سربزرگ چوبی یا فلزی که بیشتر به دیوار اطاق کوبیده میشود برای آویختن چیزها از آن . (فرهنگ نظام ). میخ بزرگ . میخ چادر. (ناظم الاطباء). میخی که سر آنرا بصورت گلی سازند : در ...
-
cut spike
میخ پابند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] قطعۀ فلزی میخمانند با مقطع چهارگوش و نوکتیز که برای اتصال ریل یا زینچه به ریلبند چوبی به کار میرود
-
گل میخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گرمیخ› golmix نوعی میخ که ته آن درشت و پهن است.
-
میخ طویله
فرهنگ فارسی معین
(طَ لِ) (اِمر.) میخ بزرگ که در زمین فرو کنند برای بستن چهارپایان .
-
هزار میخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) کنایه از: 1 - خرقة درویشان که بخیة بسیاری بر آن زده باشند. 2 - آسمان پر ستاره .