کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میتوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میتوان
دیکشنری فارسی به عربی
قد
-
جستوجو در متن
-
طُو مَطُو
واژهنامه آزاد
چجوری میشه؟ چطور میتوان؟
-
maying
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ممکن است، میتوان، امکان داشتن، توانایی داشتن، قادر بودن، ایکاش
-
mayed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ممکن است، میتوان، امکان داشتن، توانایی داشتن، قادر بودن، ایکاش
-
mays
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ممکن است، میتوان، امکان داشتن، توانایی داشتن، قادر بودن، ایکاش
-
صفحه خورشیدی
واژهنامه آزاد
با استفاده از این صفحه ها میتوان نیروی خورشید را به برق تبدیل کرد
-
پری نوش
فرهنگ نامها
پری در فارسی به معنای فرشته ونوش به معنای زندگی که میتوان به عنوان فرشته زندگی معنا کرد-نوش به معنای عسل میباشد که به عنوان ملکه عسل نیز میتوان معنا نمود
-
پری نوش
واژهنامه آزاد
پری در فارسی به معنای فرشته ونوش به معنای زندگی که میتوان به عنوان فرشته زندگی معنا کرد-نوش به معنای عسل میباشد که به عنوان ملکه عسل نیز میتوان معنا نمود
-
مزعمن
واژهنامه آزاد
مزعمن به معنای رویارویی و یا در تقابل قرار گیری، که میتوان آن را مترادف با واژه ای همچون (دچار) دانست
-
معادله
واژهنامه آزاد
معادله عملیاتی در ریاضیات است که به وسیله ی آن میتوان مجهول ها را بدست اورد.
-
داغ بستن
لغتنامه دهخدا
داغ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) داغدار کردن . نشان داغ در او پدید آوردن : بدل صد داغم از هر تار کاکل میتوان بستن باین تار محبت دسته ٔ گل میتوان بستن .مفیدبلخی .
-
گیرک
لغتنامه دهخدا
گیرک . [ رَ ] (اِ) دوشاخه ای که با آن میتوان جریان برق را از سیمی که دارای برق است گرفت . (یادداشت به خط مؤلف ). پریز.
-
زدایه
لغتنامه دهخدا
زدایه . [ زِ / زُ / زَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) این کلمه را بقیاس میتوان مثل آلت زدایش استعمال کرد. (یادداشت مؤلف ).
-
خاریدنی
لغتنامه دهخدا
خاریدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خاریدن . لائق خاریدن . موصوف این کلمه به وصفی درآمده است که میتوان عمل خاریدن برآن واقع کرد.