کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میانقطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
mid diameter
میانقطر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] 1. قطر درخت در میانۀ ارتفاع آن 2. قطر ساقه یا گِردهبینۀ افتاده در میانۀ طول آن
-
واژههای مشابه
-
قطر
واژگان مترادف و متضاد
۱. پهنا، ستبرا، ضخامت، کلفتی ۲. خطه، سرزمین، ناحیه ۳. کرانه
-
قطر
فرهنگ واژههای سره
کرانه
-
قطر
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِ.) مس ، مس گداخته .
-
قطر
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناحیه ، اقلیم . 2 - خطی که از مرکز دایره بگذرد و دو برابر شعاع است . 3 - ضخامت هر چیز. ج . اقطار.
-
قطر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] 1 - (اِ.) باران ، آن چه بچکد، واحد: قطره . 2 - (مص ل .) چکیدن . 3 - (مص م .) چکاندن . ج . قطار.
-
قطر
لغتنامه دهخدا
قطر. [ ] (اِخ ) ابن ارطاة. از تابعیان است . (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 251).
-
قطر
لغتنامه دهخدا
قطر. [ ] (اِخ ) ابن حمادبن واقد. از راویان است . رجوع به سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 155 شود.
-
قطر
لغتنامه دهخدا
قطر. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است در جوانب البطائح بین بصره و واسط. (معجم البلدان ).
-
قطر
لغتنامه دهخدا
قطر. [ ق َ ] (ع اِ) باران . || آنچه بچکد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قطر
لغتنامه دهخدا
قطر. [ ق َ ] (ع مص ) دوختن جامه را. || قطران مالیدن شتر را. || چکیدن . || چکانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اصمعی گوید: متعدی و لازم هر دو استعمال میشود. و ابوزید گوید: به خودی خود متعدی نشود بلکه به وسیله ٔ همزه ٔ باب اِفعال گویند: اقطره اﷲ. ...
-
قطر
لغتنامه دهخدا
قطر. [ ق َ طَ ] (اِخ ) شهری است میان قطیف و عمان ، و جامه ٔ قطریه بدان منسوب است . شیخ نشین عربی است در کنار خلیج فارس در ساحل شرقی جزیره ٔ عربی که دریا از همه جهت بدان احاطه دارد. و از طرف مغرب به کشور سعودی محدود است و مساحت آن هشت هزارمیل مربع و ج...
-
قطر
لغتنامه دهخدا
قطر. [ ق َ طَ ] (ع مص ) سنجیده گرفتن یک جله یا یک تنگبار را، و باقی به این حساب ناسنجیده به گزاف گرفتن . (منتهی الارب ). قَطَب . (اقرب الموارد). آنکه یک لنگه از خرما یا کالا یا حبوبات را بسنجد و مابقی آن را ناسنجیده و به تخمین اکتفا کنند. ازابن سیرین...
-
قطر
لغتنامه دهخدا
قطر. [ ق ُ ] (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه و جانب . ج ، اقطار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || اَگَر (اَکَر) که از وی بخور سازند. (منتهی الارب ). العود الذی یتبخر به . (اقرب الموارد). گویند: وجدت ریح القطر. (اقرب الموارد). رجوع به قُطُر شود....