کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میانگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میانگی
لغتنامه دهخدا
میانگی . (ص نسبی ، اِ) (مرکب از: میان + گی ) میانجی . واسطه . سبب . ذریعه . ذرعه . (یادداشت مؤلف ). || (حامص ) توسط. (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). میانجی گری . وساطت . (یادداشت مؤلف ).- میانگی کردن ؛ وساطت . میانجی گری . میانجی شدن . توسط. (یادداشت...
-
میانگی
لغتنامه دهخدا
میانگی . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ) اوسط. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). وسطی . (ترجمان القرآن ). میانه : نخستین را تور نام کرد و میانگی را سلم و کهترین را ایرج ... پس چون افریدون بمرد این دو پسر مهترین و میانگی بر ایرج برخاستند و حرب کردند. (از تر...
-
میانگی
دیکشنری فارسی به عربی
توسط
-
جستوجو در متن
-
hollowness
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دلپذیر، میانگی
-
توسط
دیکشنری عربی به فارسی
ميانگي , حد وسط , اندازه متوسط
-
mediocrities
دیکشنری انگلیسی به فارسی
میانجیگری، حد وسط، اندازه متوسط، میانگی
-
mediocrity
دیکشنری انگلیسی به فارسی
میانجیگری، حد وسط، اندازه متوسط، میانگی
-
توسط کردن
لغتنامه دهخدا
توسط کردن . [ ت َ وَس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) میانگی کردن . میانجی شدن . وساطت کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یکی از وزرا به زیردستان رحمت آوردی واصلاح همگنان را به خیر توسط کردی . (گلستان سعدی ).
-
وسطی
لغتنامه دهخدا
وسطی . [ وُ طا ] (ع ص ) مؤنث اوسط. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). رجوع به اوسط شود. || انگشت میانگی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). انگشت که میان سبابه و بنصر نهاده است . (از اقرب الموارد). انگشت میانی . (ناظم الاطباء).- صلوة وسطی . رجوع به ذیل هم...
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دُخ ْ خ َ ] (ع ص ، اِ) درشت اندام مجتمعخلقت . || گوشت بی آمیز. || علف که از بیخ درخت رسته باشد. || پرهایی که داخل بود در ظهران و بطنان از پرها. (منتهی الارب ). پر میانگی از بال مرغ . || بنجشک کوهی . (مهذب الاسماء). || مرغیست کوچک تیزرنگ . ج ،...
-
میانین
لغتنامه دهخدا
میانین . (ص نسبی ) وسطی . (ناظم الاطباء). میانی . وسط. اوسط. وَسَطی . وُسْطی ̍. که در میان است . میانی . (یادداشت مؤلف ) : او را ابوکرب اسعد تبع میانین خواندندی . (مجمل التواریخ و القصص ).|| (اِ) وُسْطی ̍. انگشت میان سبابه و بنصر و آن انگشت درازتر ک...
-
ابوبراقش
لغتنامه دهخدا
ابوبراقش . [ اَ بو ب َ ق ِ ] (ع اِ مرکب ) مرغی است دشتی ، کوچک مانند خارپشت ، پر بالائین آن سپیدو میانگی سرخ و زیرین سیاه و هرگاه برانگیزند برافراشته موی و متلون بالوان شتی گردد. (منتهی الارب ). مرغی است رنگارنگ . (مهذب الاسماء). مرغی است که رنگ گردا...
-
اوسط
لغتنامه دهخدا
اوسط. [ اَ س َ ](ع ص ) میانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میانگی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل ) (مهذب الاسماء).- اوسطالشی ٔ ؛ مابین دو کرانه ٔ آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).- حد اوسط ؛ حد وسط. (مهذب الاسماء).- علم اوسط ؛ ریاضی (هندس...
-
اکحل
لغتنامه دهخدا
اکحل . [ اَ ح َ ] (ع ص ) مرد سرمه گون چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیاه پلک چشم از خلقت . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ) (از مهذب الاسماء). سیاه چشم ، و تأنیث آن کحلاء باشد. مرد سیاه مژگان که گویی سرمه کرده است . (یادداشت مؤلف ). ...