کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میانه برادر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
در میانه
لغتنامه دهخدا
در میانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) (از: در + میان + َه ) در میان . مابین . وسط. میان . خلال : تکبّد، تکبید؛ در میانه ٔ آسمان درآمدن آفتاب . (منتهی الارب ).- در میانه نهادن ؛ با هم ظاهر کردن . مطرح ساختن : با او چه در میانه نهی از نیاز بحث از حرف ...
-
میانه کردن
لغتنامه دهخدا
میانه کردن .[ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور شدن . به مسافتی دور شدن . (یادداشت مؤلف ). فاصله گرفتن . فاصله پیدا کردن : پرویز از بهرام میانه کرد. بهرام نعره ای بزد و گفت : ... بنمایم ترا تا چه بینی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). دیگر روز چون خبر ...
-
میانه گزیدن
لغتنامه دهخدا
میانه گزیدن . [ ن َ / ن ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) حد اعتدال برگزیدن . انتخاب حد وسط کردن در کارها و گفتارها. به اعتدال گراییدن : ستوده کسی کومیانه گزیدتن خویش را آفرین گسترید. فردوسی .ز کار زمانه میانه گزین چو خواهی که یابی ز خلق آفرین . فردوسی .میانه گز...
-
میانه بالا
لغتنامه دهخدا
میانه بالا. [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) ربعه . مربوع . (دهار). با بالایی نه بلند و نه کوتاه . میانه قامت . میان بالا. معتدل القامه . با قدی موزون و معتدل . متوسطالقامه (آدمی ). که بالایی نه بسیار کوتاه و نه بسیار بلند دارد. آنکه قدی متوسط دارد نه دراز و ...
-
میانه تن
لغتنامه دهخدا
میانه تن . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (ص مرکب ) که تن نه فربه و درشت و نه لاغر و خرد و ریز دارد: ضغبوس ؛ شتر میانه تن . (از یادداشت مؤلف ).
-
میانه حال
لغتنامه دهخدا
میانه حال . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) معتدل . (منتهی الارب ). نه این و نه آن و هیچ طرفی . (ناظم الاطباء) در تداول عوام دور از دو طرف افزونی و کمی . معتدل . نه حال افراط و نه تفریط. موسر. (یادداشت مؤلف ): اعتدال ؛ میانه حال شدن در کمیت و کیفیت . (منتهی...
-
میانه حالی
لغتنامه دهخدا
میانه حالی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) صفت میانه حال . دوری از دو طرف افزونی و کمی . اعتدال . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به میانه حال شود.
-
میانه خلقت
لغتنامه دهخدا
میانه خلقت . [ ن َ / ن ِ خ ِ ق َ ] (ص مرکب ) که آفرینش و اندامی میانه دارد نه درشت و بلند و نه ریز و نه کوتاه . (از یادداشت مؤلف ).
-
میانه خور
لغتنامه دهخدا
میانه خور. [ ن َ / ن ِ خوَرْ خُرْ ] (نف مرکب ) آن که در میانه می خورد.- امثال :میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندارد. (از یادداشت مؤلف...
-
میانه رو
لغتنامه دهخدا
میانه رو. [ ن َ / ن ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آن که در هیچ کاری افراط و تفریط نمی کند. (ناظم الاطباء). معتدل که نه به افراط گراید و نه به تفریط. معتدل درعقاید و اعمال . متوسطالسیر. (یادداشت مؤلف ). متوسطدر افعال و اقوال . (آنندراج ). مقتصد، میانه رو د...
-
میانه روی
لغتنامه دهخدا
میانه روی . [ ن َ / ن ِ رَ ] (حامص مرکب ) حالت میانه رو. اعتدال . قصد. اقتصاد. دوری از افراط و تفریط.(یادداشت مؤلف ). اعتدال و اقتصاد و نه تفریط و افراط. میان روی و عدم اسراف . (ناظم الاطباء): اعتزام ، میانه روی گزیدن در تک و رفتار و جز آن . استقصاد...
-
میانه سال
لغتنامه دهخدا
میانه سال . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دوموی . نیم عمر. (زمخشری ). میانه سن . میانه عمر. نه جوان و نه پیر. (ناظم الاطباء). آن که نه جوان و نه پیر است . نه پیر و نه جوان . میان جوانی و پیری . که نه جوان و نه پیر باشد. کهل . (مرد). دومویه . کهله (زن ).
-
میانه سالی
لغتنامه دهخدا
میانه سالی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حالت میانه سال . کهولت . کهل . دومویی . دومویگی . داشتن سنی در میان جوانی و پیری . نه جوان و نه پیر بودن . (از یادداشت مؤلف ).
-
میانه سن
لغتنامه دهخدا
میانه سن . [ ن َ / ن ِ س ِن ن / ن ] (ص مرکب ) میان سال . میانه عمر. نه جوان و نه پیر. (ناظم الاطباء). میانه سال . که نه پیر است و نه جوان .
-
میانه عمر
لغتنامه دهخدا
میانه عمر. [ ن َ / ن ِ ع ُل ْ ] (ص مرکب ) میانه سال . میانه سن . نه جوان و نه پیر. (ناظم الاطباء). میان سال . میانه سن .