کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میانجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
میانجی
/miyānji/
معنی
۱. کسی که دو نفر را با هم آشتی بدهد و یا واسطۀ رفع اختلاف و کشمکش آنها بشود.
۲. واسطه؛ سبب: ◻︎ تو را از دو گیتی برآوردهاند / به چندین میانجی بپروردهاند (فردوسی: ۱/۷).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پایمرد، داور، شفیع، میانگیر، واسطه
۲. رابط
دیکشنری
arbiter, arbitrator, go-between, intercessor, intermediary, mediator, middleman, umpire
-
جستوجوی دقیق
-
میانجی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پایمرد، داور، شفیع، میانگیر، واسطه ۲. رابط
-
میانجی
فرهنگ فارسی معین
(ص .) واسطه ، شفیع .
-
میانجی
لغتنامه دهخدا
میانجی . (ص نسبی ، اِ) در بهار عجم و مصطلحات آمده است : ظاهراً مرکب است از میان و لفظ «گی » که کلمه ٔ نسبت است . پس گاف را به جیم بدل کرده چنین خوانده اند. مؤلف غیاث گوید که چون لفظ میانه را به یاء متصل کردند، های مختفی به کاف فارسی بدل شده به جیم ع...
-
میانجی
لغتنامه دهخدا
میانجی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به میانه ٔ آذربایجان . (از الانساب سمعانی ). منسوب به شهر میانج . منسوب به شهر میانه . (از ناظم الاطباء).
-
میانجی
لغتنامه دهخدا
میانجی . [ ن َ جی / جی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به جایی از شام . (از الانساب سمعانی ).
-
میانجی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: miyānjak] miyānji ۱. کسی که دو نفر را با هم آشتی بدهد و یا واسطۀ رفع اختلاف و کشمکش آنها بشود.۲. واسطه؛ سبب: ◻︎ تو را از دو گیتی برآوردهاند / به چندین میانجی بپروردهاند (فردوسی: ۱/۷).
-
میانجی
دیکشنری فارسی به عربی
حکم , رييس الجلسة , وسط , وسيط
-
واژههای مشابه
-
میانجی شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. واسطه شدن ۲. شفیع شدن
-
lingua franca, interlingua
زبان میانجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] زبانی که افراد دارای زبانهای مادری مختلف از آن برای برقراری ارتباط استفاده میکنند
-
پیمیانجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ← عصبمیانجی
-
neurotransmitter
عصبمیانجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] مادهای که در هنگام تحریک از پایانۀ آسهای پییاختۀ پیشهمایهای آزاد میشود و پس از عبور از شکاف همایهای باعث تحریک یا مهار یاختۀ هدف میشود متـ . پیمیانجی
-
میانجی کردن
لغتنامه دهخدا
میانجی کردن . [ ک َ دَ ](مص مرکب ) توسط نمودن و وساطت کردن . || واسطه قرار دادن . حکم کردن . (ناظم الاطباء). داور قراردادن : هر که را با کسی خصومت بود نزدیک او آمدندی تا او میانجی کردی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).ازین سودمندی بود زان زیان خرد را میانجی ک...
-
میانجی گر
لغتنامه دهخدا
میانجی گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) واسطه و مصلح . (ناظم الاطباء). و رجوع به میانجی شود.
-
میانجی گری
لغتنامه دهخدا
میانجی گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) وساطت . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). توسط. (یادداشت مؤلف ).- میانجی گری کردن ؛ میانجی شدن . وساطت کردن . دلالگی کردن . تورة؛دختری که میانجی گری کند میان عشاق . (منتهی الارب ).- میانجی گری نمودن ؛ وساطت نمودن و...