کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مگس گیر سردراز مردابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مگس گزیده
لغتنامه دهخدا
مگس گزیده . [ م َ گ َ گ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیزی که مگس آن را گزیده باشد. نیش زده شده بوسیله ٔ مگس : چون خربزه ٔ مگس گزیده به گر شوم از شکر بریده .نظامی .
-
مگس گیرک
لغتنامه دهخدا
مگس گیرک . [ م َ گَس ْ رَ ] (اِ مرکب ) زرزوره .جانوری است از جنس عنکبوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جانوری است از جنس بندپائیان و از رده ٔ عنکبوتیان که جثه اش به اندازه ٔ عنکبوت است ولی اندامهای حرکتیش از عنکبوت معمولی کوچکتر است و در خانه ها فراو...
-
مگس مرغ
لغتنامه دهخدا
مگس مرغ . [ م َ گ َ م ُ ] (اِ مرکب ) انواعی از مرغان به الوان زیبا در امریکا که ماده و نر و جوجه های آن در نیمه ٔپوست گردویی گنجند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مگس ناک
لغتنامه دهخدا
مگس ناک . [ م َ گ َ ] (ص مرکب ) پُر از مگس . (ناظم الاطباء): ارض مَذَبَّة؛ زمین مگس ناک . (منتهی الارب ).
-
مگس وار
لغتنامه دهخدا
مگس وار. [ م َ گ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند مگس . (ناظم الاطباء) : مگس وارم مران زآن تنگ شکرمسوزانم به آتش همچو عنبر.نظامی .مگس وارش از پیش شکر به جوربراندندی و بازگشتی به فور. سعدی (بوستان ).می کوفت دو کف به سر مگس وارمی رفت فغان کنان جرس وار.صاعد...
-
مگس پران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) magasparān آلتی که با آن مگسها را دور میکنند.
-
مگس پرانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) magasparāni ۱. عمل راندن و دور کردن مگسها؛ مگس پراندن.۲. [عامیانه، مجاز] بیکاری و کسادی بازار.
-
مگس خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) magasxār پرندهای کوچک از راستۀ سبکبالان که بالای سرش دستهای از پر به شکل تاج قرار دارد؛ تاجورک.
-
مگس ران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] magasrān آلتی که با آن مگسها را دور میکردند: ◻︎ حورفشی را چو مور زیر لگد کشتهای / پس پر طاووس را کرده مگسران او (خاقانی: ۳۶۲).
-
مگس کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) magaskoš آلتی که بهوسیلۀ آن مگسها را میکشند.
-
سگ مگس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) sagmagas نوعی مگس که پاهای دراز دارد و به بدن سگ و اسب و بعضی حیوانات دیگر میچسبد و خون آنها را میمکد.
-
بچه مگس
دیکشنری فارسی به عربی
يرقة
-
مگس انگبین
دیکشنری فارسی به عربی
نحلة
-
کنیله مگس
لهجه و گویش بختیاری
kanila magas کندوى زنبور.
-
Pseudocolopteryx dinellianus
شبهمگسگیر دینل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از ژیانمرغیان و راستۀ گنجشکسانان با منقار باریک و دراز که فعالیت بدنی بسیار زیاد و حرکات سریع دارد