کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکیاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مکیاز
/mekyāz/
معنی
= مخنث
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکیاز
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِ.) 1 - امرد، مخنث . 2 - هیز.
-
مکیاز
لغتنامه دهخدا
مکیاز. [ م ِ ] (ص ، اِ) مخنث بود و بی ریش . (لغت فرس چ اقبال ص 186). پسر امرد را گویند و حیز و مخنث و پشت پاپی را نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : عمر خلقان گر بشد شاید که منصور عمرلوطیان را تا زید هم تاز و هم مکیاز بس .کسائی (از...
-
مکیاز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] mekyāz = مخنث
-
جستوجو در متن
-
بی ریش
لغتنامه دهخدا
بی ریش . (ص مرکب ) (از: بی + ریش ) آنکه ریش بر زنخ ندارد. (یادداشت مؤلف ). کوسه : کوسه ٔ بی ریش دلی تنگ داشت . (یادداشت مؤلف ). || ساده عذار و ساده رو. (آنندراج ). کودکی که ریش در نیاورده باشد. غیر ملتحی . (ناظم الاطباء). امرد. (یادداشت مؤلف ) : ن...
-
تاز
لغتنامه دهخدا
تاز. (ص ، اِ) معشوق و محبوب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). محبوب را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). محبوب . (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ). محبوب و معشوق . (فرهنگ نظام ) : بدو گفت مادر که ای تاز مام چه بودت که گشتی چنین زردفام ؟ فردوسی .با این ه...
-
لوطی
لغتنامه دهخدا
لوطی . (ص ) منسوب به قوم لوط. لاطی . لواطه کار. غلامباره . کودک باز. (غیاث ). هرزه کار و قمارباز و شراب خواره . (غیاث از چراغ هدایت ). بی باک و نامقیدی که هندیان بانکا گویند. (غیاث از مصطلحات ). رند و حریف و شوخ و بی باک و شلتاق که در هندوستان آن را ...
-
زیستن
لغتنامه دهخدا
زیستن . [ ت َ ] (مص ) عمر کردن . ماندن . مقابل مردن . اعاشه . زنده بودن . حیات . حیوة. بقاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زندگانی کردن . عمر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). معروف . (آنندراج ). زندگانی کردن . عمر کردن . ماندن و بازماندن . تعیش کردن و سال کر...
-
شایستن
لغتنامه دهخدا
شایستن . [ ی ِ ت َ ] (مص ) لایق و درخور بودن . (بهار عجم ). سزاوار بودن . لایق و متناسب بودن . لیاقت داشتن . ارزیدن . (ناظم الاطباء). روا بودن . مشتقات این مصدر چنانکه در حاشیه ٔ مربوط به لغت «شاید» یادآور شدیم گاه بصورت وجه مصدری آید و جمله ٔ مرکب س...
-
ابواسحاق
لغتنامه دهخدا
ابواسحاق . [ اَ اِ ] (اِخ ) کسائی مروزی شاعر. نامش مجدالدین ، معاصر سامانیان بوده و دولت غزنویه را نیز دریافته است . ولادتش به سال 341 هَ . ق . و ناصرخسرو در زهدیات تقلید و پیروی او کند. از اشعار کثیره ٔ او جز قطعاتی چند در تذکره ها و فردهای معدودی د...
-
شدن
لغتنامه دهخدا
شدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) گذشتن . مضی . سپری شدن . مصدر دیگرغیرمستعمل آن شوش . (از یادداشت مؤلف ) : شد آن تخت شاهی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیجاده کاه . فردوسی .گر از کیقباد اندر آری شماربر این تخمه بر سالیان شد هزار. فردوسی .آن روزگار شد که توانست آ...