کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مکوک
/makuk/
معنی
= ماکو
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکوک
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ معر. ] (اِ.) = مکو. ماکو: 1 - افزار جولاهگان که بدان جامه بافند. 2 - آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد. 3 - طاسی که از آن آب خورند، طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد. 4 - واحدی در عراق قدیم معادل 16 قفیز یا 5 من .
-
مکوک
لغتنامه دهخدا
مکوک . [ م َ ] (اِ) دست افزاری بود مر جولاهگان را که ریسمان در میان آن نهاده جامه را بدان ببافند. (جهانگیری ). به معنی «مکو» است که دست افزار جولاهگان باشدو بدان جامه بافند. (برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. (آنندراج ) : به ل...
-
مکوک
لغتنامه دهخدا
مکوک . [ م َک ْ کو ] (ع اِ) طاس که بدان آب خورند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامی است که بدان آشامند و سر آن تنگ وشکمش فراخ باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || وزنی بوده است معادل سه کیلجه در بغداد و کوفه و معادل پانزده رطل در...
-
مکوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] makuk = ماکو
-
واژههای مشابه
-
مکُوُّک
لهجه و گویش تهرانی
آجر پاره، مکوخ،یک چهارم نیمه آجر
-
واژههای همآوا
-
مکُوُّک
لهجه و گویش تهرانی
آجر پاره، مکوخ،یک چهارم نیمه آجر
-
جستوجو در متن
-
مکاکیک
لغتنامه دهخدا
مکاکیک . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَکّوک . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مکوک شود.
-
فب
لغتنامه دهخدا
فب . [ ] (اِ) وزنی معادل چهار مکوک باشد. (مفاتیح ).
-
مکیک
لغتنامه دهخدا
مکیک . [ م َ ] (اِ) به معنی مکوک . (آنندراج ). مکو و دست ابزار جولاهگان که بدان جامه بافند.(ناظم الاطباء). و رجوع به مکوک و مکو و ماکو شود.
-
مکاکی
لغتنامه دهخدا
مکاکی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مکّوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکوک شود. || ج ِ مُکّاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاء شود.
-
مکو
لغتنامه دهخدا
مکو. [ م َ ] (اِ) به واو مجهول ، افزاری است جولاهگان را که ماشوره در میان آن نصب کنند و جامه بافند .(برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. مکوک . (آنندراج ). ابزاری مر جولاهگان را که ماشوره را در میان آن نصب کرده جامه بافند و ماکو...
-
لوح پا
لغتنامه دهخدا
لوح پا. [ ل َ / لُو ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پاافشار و آن دو تخته ٔ کوچک باشد که بافندگان و جولاهگان چون پای راست بر یکی افشارند نیمی از رشته ها پایین رود و چون پای چپ را بر دیگری افشارند نیم دیگر. (برهان ) : به لوح پای و به پاچال و قرقره و بکر...