کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مکو
/maku/
معنی
= ماکو
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکو
لغتنامه دهخدا
مکو. [ م َ ] (اِ) به واو مجهول ، افزاری است جولاهگان را که ماشوره در میان آن نصب کنند و جامه بافند .(برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. مکوک . (آنندراج ). ابزاری مر جولاهگان را که ماشوره را در میان آن نصب کرده جامه بافند و ماکو...
-
مکو
لغتنامه دهخدا
مکو. [ م َ ](اِخ ) قریه ای است در شش فرسنگ و نیمی میانه ٔ شمال ومغرب خنج . (فارسنامه ٔ ناصری ). رجوع به مکویه شود.
-
مکو
لغتنامه دهخدا
مکو. [ م َک ْوْ ] (ع مص ) شخولیدن یعنی بانگ کردن . (دهار). شخیوه کردن یعنی بانگی که از میان دو لب بیرون آید چون آواز سرنا. (ترجمان القرآن ). مُکاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاء شود. || (اِ) سوراخ روباه و خرگوش و مان...
-
مکو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] maku = ماکو
-
واژههای مشابه
-
مَکو
لهجه و گویش گنابادی
makouw در گویش گنابادی به معانی نکن ، ادامه نده ، ماسوره ، جای نخدان در خیاطی روی چرخ
-
اِشْتُو مَکو
لهجه و گویش گنابادی
eshtou makouw عجله نکن ، شتاب نکن
-
مکو،ماکو
لهجه و گویش تهرانی
آلتی در دستگاه چرخ خیاطی و نیز ابزاری در بافندگی
-
واژههای همآوا
-
مَکو
لهجه و گویش گنابادی
makouw در گویش گنابادی به معانی نکن ، ادامه نده ، ماسوره ، جای نخدان در خیاطی روی چرخ
-
جستوجو در متن
-
امکاء
لغتنامه دهخدا
امکاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مَکا و مکو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مکا و مکو شود.
-
مکیک
لغتنامه دهخدا
مکیک . [ م َ ] (اِ) به معنی مکوک . (آنندراج ). مکو و دست ابزار جولاهگان که بدان جامه بافند.(ناظم الاطباء). و رجوع به مکوک و مکو و ماکو شود.
-
ماکی
لغتنامه دهخدا
ماکی . (ع ص ) شخولنده به دهن و بانگ کننده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به «مکو» و «مکاء» شود.
-
شخیوه کردن
لغتنامه دهخدا
شخیوه کردن . [ ش َ وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صفیر زدن . ازمیان دو لب بانگ و آوا برآوردن با بیرون فرستادن هوای داخل ریه . مکاء. مَکْوْ. شخولیدن . بانگی که از میان دو لب آید چون آواز سرنای . (از ترجمان القرآن ).