کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مکنی
/mokannā/
معنی
کنیهدادهشده؛ کنیهدار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکنی
فرهنگ فارسی معین
(مُ کَ نا) [ ع . ] (اِمف .) کُنیه داده شده .
-
مکنی
لغتنامه دهخدا
مکنی . [ م َ نی ی ] (ع ص ) در کنایه ، لفظی که لازم معنی آن اراده شده باشد چنانکه در مثال : این فصول با اشتر دراز گردن و بالا کشیده بگفتند. از «درازگردن » و «بالا کشیده » حمق اراده شده است و بنابراین این دو کلمه مکنی است .- مکنی عنه ؛ معنایی که از مک...
-
مکنی
لغتنامه دهخدا
مکنی . [ م ُ ک َن ْ نا / م َ نی ی ] (ع ص ) کنیت نهاده شده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کنیه داده شده . کنیه گذاشته . کنیت نهاده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مکنی به فلان ؛ صاحب کنیه ٔ فلان . (یادداشت ایضاً).
-
مکنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mokannā کنیهدادهشده؛ کنیهدار.
-
جستوجو در متن
-
فرات
لغتنامه دهخدا
فرات . [ ف ُ ] (اِخ ) ابن السائب الجزری ، مکنی به ابوسلیمان . تابعی است ، و نیز مکنی به ابوالعلی است . رجوع به ابوسلیمان شود.
-
مکناة
لغتنامه دهخدا
مکناة. [ م ُ ک َن ْ نا ] (ع ص ) تأنیث مُکَنّی ̍. رجوع به مُکَنّی ̍ شود.
-
مکنیة
لغتنامه دهخدا
مکنیة. [ م َ نی ی َ ] (ع ص ) مؤنث مکنی . رجوع به مکنی شود.- استعاره ٔ مکنیة ؛ رجوع به استعاره شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک اشبیلی مالکی مکنی به ابوعمر. رجوع به احمدبن عبدالملک مکنی به ابوعمرو شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی خالد الضریر مکنی به ابوسعید.رجوع به احمدبن خالد الضریر مکنی به ابوسعید شود.
-
هارون
لغتنامه دهخدا
هارون . (اِخ ) مکنی به ابومحمد. تابعی است .
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) مکنی به ابومعمر. رجوع به ابومعمر شود.
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) مکنی به ابی خلف . تابعی است .
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) مکنی به ابی سالم . تابعی است .
-
صبیح
لغتنامه دهخدا
صبیح . [ ص َ ] (اِخ ) مکنی به ابواحمد. تابعی است .