کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکنسة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مکنسة
معنی
جاروب , جاروب کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکنسة
لغتنامه دهخدا
مکنسة. [ م ِن َ س َ ] (ع اِ) جاروب . مکسحة. ج ، مکانس . (مهذب الاسماء). جاروب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جارو. مسفرة. محسرة. محوقة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
مکنسة
دیکشنری عربی به فارسی
جاروب , جاروب کردن
-
واژههای مشابه
-
مکنسه
فرهنگ فارسی معین
(مِ نَ س یا سَ) [ ع . مکنسة ] (اِ.) 1 - جاروب ، جارو. 2 - گل کتانی . ج . مکانس .
-
مکنسه
لغتنامه دهخدا
مکنسه . [ م ِ ن َ س َ / س ِ ] (ع اِ) مکنسة. جاروب : ضمیر منیرش از خاشاک گناه به مکنسه ٔ عفو و صفح مصفی گردان . (تاریخ غازان ص 47). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
مکنسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مکنسَة، جمع: مکانس] [قدیمی] meknase جاروب.
-
مکنسه ٔ قرشیه
لغتنامه دهخدا
مکنسه ٔ قرشیه . [ م ِ ن َس َ ی ِ ق َ شی ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مخلصه . (الفاظ الادویه ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم مخلصه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) . و رجوع به مخلصه شود.
-
جستوجو در متن
-
جاروب
دیکشنری فارسی به عربی
مکنسة
-
جاروب کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تفتيش , مکنسة
-
مکانس
لغتنامه دهخدا
مکانس . [ م َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ مکنَسة. (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مکنسة شود. || ج ِ مکنس . (ناظم الاطباء). رجوع به مکنس شود.
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد اسکندرانی مکنی به ابن مکنسة. شاعر است . وفات وی بسال 500 هَ . ق . است . (قاموس الاعلام ترکی در کلمه ٔ ابن مکنسة).
-
محوقة
لغتنامه دهخدا
محوقة. [ م ِ وَ ق َ ] (ع اِ) مکنسه . جاروب . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن مکنسة. رجوع به اسماعیل بن محمد اسکندرانی شود.
-
شاروف
لغتنامه دهخدا
شاروف . (معرب ، اِ) معرب جاروب . جاروب . (منتهی الارب ). مکنسة. (اقرب الموارد).