کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مکل
/makel/
معنی
زالو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکل
فرهنگ فارسی معین
(مَ کِ) (اِ.) زالو.
-
مکل
لغتنامه دهخدا
مکل . [ م َ ک ِ ] (اِ) کرمی است سیاه در آب وآن را به تازی علق خوانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 328 و 329). زلو را گویند و آن کرمی باشد سیاه رنگ و دراز که خون فاسد از بدن انسان می مکد. (برهان ) (آنندراج ). زلو و علق . (ناظم الاطباء). زالو. زلو. جلو. عل...
-
مکل
لغتنامه دهخدا
مکل . [ م َ ک ِ / م ُ ک ُ ] (ع ص ) اندک شدن آب چاه . (دهار): قلیب مکل ؛ چاه که آبش کشیده باشد.(منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مکل
لغتنامه دهخدا
مکل . [ م ُ ک ِل ل ] (ع ص )انطلق مکلا؛ بی آنکه به پشت خود اعتنایی کند رهسپار شد. || اصبح فلان مکلا؛ تمام خویشاوندان فلان سربار، یعنی عیال او شدند. (از ذیل اقرب الموارد).
-
مکل
لغتنامه دهخدا
مکل . [ م ُ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَکول . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مکول شود.
-
مکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مگل› (زیستشناسی) makel زالو.
-
واژههای مشابه
-
کل مکل
لغتنامه دهخدا
کل مکل . [ ک َ م َ ک َ ] (اِ مرکب ) مرادف کَلکَل . (آنندراج ). شور و غوغا. (غیاث ). مبدل عامیانه ٔ قال مقال . شورو غوغا. قال مقال . (فرهنگ فارسی معین ) : این همه کل مکل از تنبک گوینده ٔ تست مطربا حق ْ حق ِ ما از دم پوینده ٔ تست .میرنجات (از آنندراج )...
-
کل مکل
فرهنگ فارسی معین
(کَ مَ کَ) (اِمر.) (عا.) شور و غوغا، قال و مقال .
-
کَل کَل ، کل مکل،()کردن
لهجه و گویش تهرانی
درگیری لفظی،مشاجره
-
کَل و کل کردن ،کَل و مَکَل کردن
لهجه و گویش تهرانی
محاجه
-
جستوجو در متن
-
mackled
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مکل شده
-
کَل و کَل
فرهنگ گنجواژه
درگیری، کَل مَکَل کردن.
-
جغر
لغتنامه دهخدا
جغر. [ ج َ ] (اِ) وزغ . (برهان ). غوک . قورباغه . ضفدع . واق . غنجموس . قاس . مکل . بزق . رجوع به چغز و وزغ در همین لغت نامه شود.