کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
high water stand
مکث فراکِشَند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] حالت یا مرحلهای در فراکِشَند که در آن هیچ تغییری در ارتفاع آب مشاهده نمیشود
-
مکث کردن
دیکشنری فارسی به عربی
توقف , مهلة
-
واژههای همآوا
-
مکس
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد آوردن مال . 2 - باج گرفتن . 3 - زیان آوردن .
-
مکس
لغتنامه دهخدا
مکس . [ م َ ](ع اِ) باج و عشر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). باج و خراجی که راه داران می گیرند. ج ، مکوس . (ناظم الاطباء). باج . (از اقرب الموارد). مالی که از تجار در مراصد گیرند. گمرک . عوارض . باج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این خطاب با اصحاب مکس ...
-
مکس
لغتنامه دهخدا
مکس . [ م َ ک ِ ] (اِ) به معنی باج و دستوری و راهداری و امثال آن باشد و آن را مکیس هم می گویند. (برهان ). رسوم و دستوری و باج و راهداری و مانند آن . (ناظم الاطباء). عربی است .(حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
مکس
لغتنامه دهخدا
مکس . [ م ُ ](اِخ ) موضعی است در ارمنستان از ناحیت بسفرجان به نزدیک قالیقلا. (ازمعجم البلدان ). قصبه ای است در ولایت وان ، ناحیتی است کوهستانی . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
مکس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مکوس] [قدیمی] maks باج؛ عوارض گمرکی.
-
مَکَثَ
فرهنگ واژگان قرآن
درنگ کرد - مکث نمود (کلمه مکث به معناي سکونت در مکان است ، به تدريج و مرور زمان )
-
مُکْثٍ
فرهنگ واژگان قرآن
درنگ و تأمل (کلمه مکث به معناي سکونت در مکان است ، به تدريج و مرور زمان )
-
جستوجو در متن
-
مهلة
دیکشنری عربی به فارسی
مکث , توقف , وقفه , درنگ , مکث کردن
-
paussid
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مکث
-
pausing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مکث، مکی کردن
-
متنفس
دیکشنری عربی به فارسی
فرصت , استراحت , مکث
-
staying
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اقامت، مكث، متوقف