کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مژگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
lashes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ضربه شلاق، مژگان
-
قردة
لغتنامه دهخدا
قردة. [ ] (اِ) قسمی شپش که در مژگان پدید آید، و آن غیر قمقام و غیر صبیان است که آن دو نیز در مژگان پدید شوند. و پایهای آن پدید باشد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
ریمه
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِ.) چرک کنج چشم و میان مژگان .
-
ciliated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ساقه، مژه دار، ریشه دار، مژگان دار
-
صبیان
لغتنامه دهخدا
صبیان . [ ص ِ ] (ع اِ) قسمی شپش که در مژگان پدید آید و آن غیر قردة و غیر قمقام است که آن دو نیز در مژگان پدید شوند. این شپش سخت خرد و سپید باشد و اندر بن مژگان پیدا شود. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). ظاهراً این کلمه صئبان است ...
-
نیشترزار
لغتنامه دهخدا
نیشترزار. [ ت َ ] (اِ مرکب ) نیشترستان . کنایه از مژگان معشوق . (ناظم الاطباء).
-
batted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بطری، بال بال زدن، چشمک زدن، مژگان راتکان دادن، چوگان زدن
-
ciliate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عینک آفتابی، مژه دار، ریشه دار، مژگان دار
-
شفره
لغتنامه دهخدا
شفره . [ ش ُ رَ / رِ ] (اِ) پلک چشم که مژگان بر وی روید. (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء).
-
اجفان
لغتنامه دهخدا
اجفان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جَفن . پلکهای چشم . مژگان . || غلافهای شمشیر. || شاخهای رز.
-
دل دوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] delduz آنچه در دل اثر کند و دل را رنجور و آزرده و خونین سازد. Δ دربارۀ تیر نگاه و مژگان و تیری که در قلب فرونشیند میگویند.
-
مُجِ
لهجه و گویش گنابادی
moje در گویش گنابادی مژگان را گویند.مژه چشم ، موهای محافظ چشم که بر پلک های پایین وبالا می رویند.
-
پِرْپِرْ
لهجه و گویش گنابادی
perper در گویش گنابادی یعنی مژه بر هم زدن ، مژگان باز و بسته کردن ، عشوه گری با چشم ها ، پرش تصویر ، چشمک زدن
-
قیقاچ
لغتنامه دهخدا
قیقاچ . [ ق َ / ق ِ ] (ترکی ، ص ، اِ) خم : چه غم رخسارش ار قیقاچ مژگان رسا داردکه جوشی از خط نارسته در زیر قبا دارد. محسن تأثیر (از آنندراج ).مشق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت لاله زار سینه ٔ ما را گلستان کرد و رفت . داراب بیک (از آنندراج ).رج...
-
انقلاب جفن
لغتنامه دهخدا
انقلاب جفن . [ اِ ق ِ ب ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یا انقلاب الجفن ؛ شفرة. (از قاموس ابوعلی سینا چ تهران کتاب 3 ص 68). میل مژه بدرون چشم . (یادداشت مؤلف ). انقلاب مژگان . کجی مژگان . کژی مژه . و رجوع به انقلاب الشعر شود.