کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مژگانیفلج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ciliary muscle, musculus ciliare
ماهیچۀ مژگانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] یکی از سه بخش جسم مژگانی که با انقباض آن انحنای عدسی چشم تغییر میکند
-
cycloplegia
مژگانیفلجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] فلج ماهیچۀ مژگانی؛ ناتوانی عنبیه در انجام عمل تطابق
-
ciliary body
جسم مژگانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] بخش ضخیم لایۀ عروقی چشم که مشیمیه را به عنبیه مربوط میکند
-
paralysis, palsy
فلج 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] 1. توقف کامل یا جزئی عملکرد حرکتی بخشی از بدن که معمولاً ناشی از آسیبدیدگی (lesion) ماهیچه یا عصب مربوط به آن بخش است 2. توسعاً، خلل در عملکرد حسی متـ . فلجی
-
paralytic1
فلج 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ویژگی فرد یا اندام یا عضو دچار فلجی؛ مربوط به فلجی
-
paralytic2
فلج 3
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] فرد مبتلا به فلجی
-
information paralysis
فلج اطلاعاتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم کتابداری و اطلاعرسانی] وضعیتی که در آن اطلاعاتِ بیشازحد سبب بروز اشکال در تعیین روابط و استخراج دانش و اطلاعات معنیدار میشود
-
sleep paralysis, nocturnal paralysis, sleep numbness, nocturnal hemiplegia
فلج خواب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] ناتوانی در حرکت یا صحبت کردن پیش از به خواب رفتن یا در هنگام بیدار شدن که اغلب با توهم همراه است
-
paretic
نیمفلج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ویژگی فرد یا اندام یا عضو دچار نیمفلجی؛ مربوط به نیمفلجی
-
فلج شدن
لغتنامه دهخدا
فلج شدن . [ ف َ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مبتلا گردیدن به بیماری فلج . افلیج شدن . || به کنایت ، از رونق افتادن کار، یا از کار افتادن یک سازمان یا اداره .
-
فلج کردن
لغتنامه دهخدا
فلج کردن . [ ف َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دستگاهی را از کار انداختن . کاری را خواباندن و به آن ادامه ندادن .
-
فلج گردیدن
لغتنامه دهخدا
فلج گردیدن . [ ف َ ل َ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) فلج شدن . رجوع به فلج شدن شود.
-
فلج کردن
دیکشنری فارسی به عربی
انجماد , کسيح
-
فلج شدن
دیکشنری فارسی به عربی
انجماد
-
فلج پا
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: lams طاری: čelâq / efliǰ طامه ای: efliǰ طرقی: čolâq / kol کشه ای: efliǰ نطنزی: efliǰ / šiy