کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مژه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مژه دار
لغتنامه دهخدا
مژه دار. [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ ] (نف مرکب ) دارای مژه . دارنده ٔ مژه . || مژکدار. رجوع به مژکدار شود.
-
واژههای مشابه
-
گل مژه
لغتنامه دهخدا
گل مژه . [ گ ُ م ُ ژَ / ژِ ](اِ مرکب ) دانه یا جوشی که در پلک چشم بوجود آید.
-
ciliate
مژهدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی برگی که حاشیهای با شرّابۀ کرکی داشته باشد
-
hordeolum, stye
گلمژه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] التهاب حاد غدّههای چربی در قاعدۀ مژه به علت عفونت باکتریایی
-
گل مژه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) golmože دانه یا کورکی که به علت مالیدن دست یا دستمال آلوده در پلک چشم در پای مژه پیدا میشود؛ آژخ.
-
آب مژه
لغتنامه دهخدا
آب مژه . [ ب ِ م ُژَ / ژِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک : من شسته به نظاره و انگشت همی گزوآب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.سوزنی .
-
گل مژه
فرهنگ فارسی معین
(گُ. مُ ژِ) (اِمر.) دانه یا جوشی که در پلک چشم به وجود آید.
-
مژه داران
لغتنامه دهخدا
مژه داران . [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ ] (اِ مرکب ) دارندگان مژه . که دارای مژه هستند. || مژکداران . رجوع به مژکداران شود.
-
مژه ور
لغتنامه دهخدا
مژه ور. [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ وَ ](ص مرکب ) صاحب مژه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مژه داران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مژکداران› [قدیمی] možedārān ردهای از تکیاختگان که حرکت آنها بهوسیلۀ اندامهایی به شکل مژه صورت میگیرد.
-
گل مژه
دیکشنری فارسی به عربی
زريبت الخنازير
-
external hordeolum
گلمژۀ بیرونی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] گلمژهای که در سطح پوستی پلک به وجود میآید
-
internal hordeolum
گلمژۀ درونی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] گلمژهای که با تورم چرکی در لبۀ ملتحمهای پلک مشخص میشود
-
چند مژه خواب کردن
لغتنامه دهخدا
چند مژه خواب کردن . [ چ َ م ُ ژَ / ژِ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) بعد از رنج ِ بیخوابی کشیدن قدری خوابیدن . (آنندراج ).