کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مژه
/može/
معنی
موی پلک چشم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. موی پلک چشم
۲. دنباله تارمانند یاختهها، مژک
فعل
بن گذشته: مژه زد
بن حال: مژه زن
دیکشنری
eyelash, lash
-
جستوجوی دقیق
-
مژه
واژگان مترادف و متضاد
۱. موی پلک چشم ۲. دنباله تارمانند یاختهها، مژک
-
مژه
لغتنامه دهخدا
مژه . [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ / ژ ژَ ] (اِ) موی پلک چشم . مژگان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ). هُدُب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). هُذب . (اقرب الموارد). شعر اشفار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام هر یک از موهای در کنار آزاد پلکها که در سه ...
-
مژه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mezuk] (زیستشناسی) može موی پلک چشم.
-
مژه
دیکشنری فارسی به عربی
رمش
-
مژه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: moža طاری: meǰa طامه ای: moža طرقی: meǰǰa کشه ای: moža نطنزی: muže
-
واژههای مشابه
-
گل مژه
لغتنامه دهخدا
گل مژه . [ گ ُ م ُ ژَ / ژِ ](اِ مرکب ) دانه یا جوشی که در پلک چشم بوجود آید.
-
ciliate
مژهدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی برگی که حاشیهای با شرّابۀ کرکی داشته باشد
-
hordeolum, stye
گلمژه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] التهاب حاد غدّههای چربی در قاعدۀ مژه به علت عفونت باکتریایی
-
گل مژه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) golmože دانه یا کورکی که به علت مالیدن دست یا دستمال آلوده در پلک چشم در پای مژه پیدا میشود؛ آژخ.
-
آب مژه
لغتنامه دهخدا
آب مژه . [ ب ِ م ُژَ / ژِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک : من شسته به نظاره و انگشت همی گزوآب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.سوزنی .
-
گل مژه
فرهنگ فارسی معین
(گُ. مُ ژِ) (اِمر.) دانه یا جوشی که در پلک چشم به وجود آید.
-
مژه دار
لغتنامه دهخدا
مژه دار. [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ ] (نف مرکب ) دارای مژه . دارنده ٔ مژه . || مژکدار. رجوع به مژکدار شود.
-
مژه داران
لغتنامه دهخدا
مژه داران . [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ ] (اِ مرکب ) دارندگان مژه . که دارای مژه هستند. || مژکداران . رجوع به مژکداران شود.
-
مژه ور
لغتنامه دهخدا
مژه ور. [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ وَ ](ص مرکب ) صاحب مژه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).