کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مچدستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
carpal 2
مچدستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] مربوط به مچ دست یا واقع در آن
-
واژههای مشابه
-
مچ
واژگان مترادف و متضاد
۱. فاصله بین ساعدوکفدست، بند دست، بند پا ۲. استخوان ۳. مفصلمیان دستوساق دست
-
مچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) moč ۱. مفصل میان دست و ساق دست؛ بند دست.۲. مفصل میان پا و ساق پا؛ بند پا.
-
مچ
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِ.) بند دست یا پا، مفصل .
-
مچ
لغتنامه دهخدا
مچ . [ م ُ ] (اِ) بندگاه ساق پا و ساق دست . آن مفصل که کف دست را از ساعد و کف پا را ازساق جدا می کند. آن قسمت از بدن که کف دست را به ساعد و کف پا را به ساق پیوند می دهد. خرده گاه بند دست وپای . مِعصَم . رُسغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مچ پا ؛ خرد...
-
مچ
دیکشنری فارسی به عربی
رسغ
-
مچ
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: moč طاری: moč طامه ای: moč طرقی: moč کشه ای: moč نطنزی: moč
-
مچ
واژهنامه آزاد
(مَچ) درخت نخل
-
مِچ مِچ
فرهنگ گنجواژه
صدای مکیدن و خوردن.
-
carpal 1
مجرای مچدستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] فضای بین استخوانهای مچ دست و بافت همبند روی وترهای تاکننده
-
portable 2 (fr.)
دستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] ویژگی دستگاه یا وسیلهای که بتوان آن را با دست حمل کرد
-
دستی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ معر. ] (ص نسب .) = دستیج : 1 - منسوب به دست ، مربوط به دست . 2 - ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد. 3 - دستینه ، دست برنجن . دستی و پشت دستی : در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند و مراد آن است که پیش تو پشت دست ...
-
دستی
لغتنامه دهخدا
دستی .[ دَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به دست . مربوط به دست .- صنایع دستی ؛ صنایعی که حاصل دست باشد.- کار دستی ؛کار که تهیه ٔ آن با چرخ نباشد. عمل یدی . کاری که بادست کرده باشند نه با ماشین یا چرخ .|| مقابل پائی : چرخ خیاطی دستی ؛ که با دست گردانده شود ...
-
دستی
دیکشنری فارسی به عربی
دليل , شغل يدوي , مصنوع باليد , مفيد , نقال