کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُّقْتَصِدٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مُّقْتَصِدٌ
فرهنگ واژگان قرآن
میانه رو- معتدل (اقتصاد به معناي گرفتن قصد ، و قصد به معناي ميانه است ، پس اقتصاد به معناي ميانه روي در امور و پرهيز از افراط و تفريط در امور است ، و امت مقتصده امتي است که در امر دين و تسليم نسبت به دستورات الهي ميانه رو و معتدل باشد )
-
واژههای مشابه
-
مقتصد
واژگان مترادف و متضاد
۱. صرفهجو ≠ مسرف ۲. میانهرو
-
مقتصد
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.)میانه رو، صرفه - جو.
-
مقتصد
لغتنامه دهخدا
مقتصد. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) میانه رو درنفقه ٔ عیال ، یعنی نه مسرف نه تنگ گیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || میانه رو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه از افراط و تفریط بپرهیزد. آنکه میان سابق و ظالم باشد، چه ظال...
-
مقتصد
دیکشنری عربی به فارسی
صرفه جو , مقتصد , با صرفه , اندک , ميانه رو , ساده , خانه دار
-
مقتصد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moqtased ۱. صرفهجو.۲. [قدیمی] میانهرو.
-
مقتصد
دیکشنری فارسی به عربی
مقتصد
-
جسم مقتصد
لغتنامه دهخدا
جسم مقتصد. [ ج ِ م ِ م ُ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر جسمی است که بطور ناقص حاجز از ابصار ماورای خود باشد. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
-
واژههای همآوا
-
مقتصد
واژگان مترادف و متضاد
۱. صرفهجو ≠ مسرف ۲. میانهرو
-
مقتصد
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.)میانه رو، صرفه - جو.
-
مقتصد
لغتنامه دهخدا
مقتصد. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) میانه رو درنفقه ٔ عیال ، یعنی نه مسرف نه تنگ گیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || میانه رو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه از افراط و تفریط بپرهیزد. آنکه میان سابق و ظالم باشد، چه ظال...
-
مقتصد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moqtased ۱. صرفهجو.۲. [قدیمی] میانهرو.