کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُّقِيمٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مقیم کیخسروی
لغتنامه دهخدا
مقیم کیخسروی . [ م ُ م ِ ک َ خ ُ رُ ] (اِخ ) از امرای سلطان حسین میرزا بود و طبعی لطیف داشت و شعر می سرود. از اوست :شراب خوردن دایم خراب ساخت مراخراب بودم و آخر سراب ساخت مرا.(از مجالس النفایس ص 171).
-
مقیم هندوستانی
لغتنامه دهخدا
مقیم هندوستانی . [ م ُ م ِ هَِ ] (اِخ ) از شاعران قرن دوازدهم هجری و از اکابر هندوستان بوده است . از اوست :اشک چشمم رفته رفته در گلو زنجیر شدطفل دامنگیر من آخر گریبانگیر شد.و رجوع به فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص 443 شود.
-
مقیم هندوستانی
لغتنامه دهخدا
مقیم هندوستانی . [ م ُ م ِ هَِ ] (اِخ ) شیخ محمد از شاعران قرن سیزدهم هجری و مصاحب منشی احمدعلی رسای لکهنویی بود و مشترکاً باوی منظومه ای به نام «نیشتر غم » سروده است . و رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ترکی و تذکره ٔ صبح گلشن ص 442 شود.
-
مقیم آباد
لغتنامه دهخدا
مقیم آباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کام فیروز است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 102 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 7).
-
چشمه مقیم
لغتنامه دهخدا
چشمه مقیم . [ چ َ م َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 9 هزارگزی جنوب باختری بیرجند واقع است . دامنه و معتدل است و4 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
مريض مقيم
دیکشنری عربی به فارسی
بيماري که در بيمارستان ميخوابد , بيمار بستري
-
مقیم … شد
دیکشنری فارسی به عربی
أَثْوَي بـِ (في)
-
مقیم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حامية , مقعد
-
مقیم جعفری شیرازی
لغتنامه دهخدا
مقیم جعفری شیرازی . [ م ُ م ِ ج َ ف َ ی ِ] (اِخ ) از شاعران قرن یازدهم هجری است . از اوست :برندش خوبرویان دست بر دست سری کافتاده در پای تو باشد.و رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص 287 شود.
-
مقیم منزل هفتم
لغتنامه دهخدا
مقیم منزل هفتم . [ م ُ م ِ م َ زِ ل ِ هََ ت ُ ] (اِخ ) کنایه از زحل است و آن در فلک هفتم می باشد. (برهان ) (آنندراج ). ستاره ٔ زحل . (ناظم الاطباء).
-
ایرانیان مقیم اروپا
دیکشنری فارسی به عربی
الجاليت الإيرانية في اروبا
-
مجرمین مقیم کشور بیگانه را به کشور اصلیشان تسلیم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سلم
-
جستوجو در متن
-
habitant
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ساکن، مقیم
-
inhabiting
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ساکنان، مقیم
-
resident commissioner
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کميسيون مقيم