کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَّعَکَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مَّعَکَ
فرهنگ واژگان قرآن
با تو
-
واژههای مشابه
-
معک
لغتنامه دهخدا
معک . [ م َ ] (ع مص ) در خاک مالیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). در خاک مالیدن چیزی را، در غیر خاک هم استعمال شود. (از اقرب الموارد). || مالیدن رخت هنگام شستن . (از دزی ج 2 ص 602). || نشان کردن کسی را در جنگ و خصومت . (از منتهی ا...
-
معک
لغتنامه دهخدا
معک . [ م َ ع ِ ] (ع ص ) دیردارنده ٔ حق و وام کسی . || مرد سخت خصومت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد گول و احمق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
معک
لغتنامه دهخدا
معک . [ م ِ ع َک ک ] (ع ص ) مرد سخت خصومت . (منتهی الارب ) (آنندراج )؛ رجل معک ؛ مرد سخت خصومت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فرس معک ؛ اسب تازیانه خواه که گاه رود و گاه ایستد تا تازیانه خورد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب...
-
اﷲ معک
لغتنامه دهخدا
اﷲ معک . [ اَل ْ لا هَُ م َ ع َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ دعایی ) خدا با تو باد. خدا همراهت باد. غالباً در مقام وداع گویند : چون یافتیم غریب و غمخواراﷲ معک بگوی و بگذار. نظامی .ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک حق نگه دار که من میروم اﷲ معک .حافظ.
-
واژههای همآوا
-
ماک
لغتنامه دهخدا
ماک . (اِ) به لغت مردم طهران ، فله و شیر حیوان تازه زاییده و آغوز و هرس و هرش . (ناظم الاطباء). ماک یا شیر ماک . آغوز. فله . لبا. زِهَک .شیر نخستین نوزاییدگان از گاو و میش و امثال آنها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به آغوز شود.
-
ماک
لغتنامه دهخدا
ماک . (اِ) دارو است در هندوستان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 302) : گروه ورا تیشه بر خاک بوددرختان لک وکشتشان ماک بود. اسدی (از لغت فرس ایضاً). || اتباع است چنانکه گویی خاک و ماک . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 302) : تا به خاک اندرت نگرداندخاک و ماک از تو بر...
-
ماک
لغتنامه دهخدا
ماک . (اِ) ماکیان . دجاج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چند بار خواستم که فرزندان تو فراهم آورم همچون ماکی که بچگان خود را زیر بال خود گرد کند آن را نخواستید. (دیاتسارون ص 270، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
معک
لغتنامه دهخدا
معک . [ م َ ] (ع مص ) در خاک مالیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). در خاک مالیدن چیزی را، در غیر خاک هم استعمال شود. (از اقرب الموارد). || مالیدن رخت هنگام شستن . (از دزی ج 2 ص 602). || نشان کردن کسی را در جنگ و خصومت . (از منتهی ا...
-
معک
لغتنامه دهخدا
معک . [ م َ ع ِ ] (ع ص ) دیردارنده ٔ حق و وام کسی . || مرد سخت خصومت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد گول و احمق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
معک
لغتنامه دهخدا
معک . [ م ِ ع َک ک ] (ع ص ) مرد سخت خصومت . (منتهی الارب ) (آنندراج )؛ رجل معک ؛ مرد سخت خصومت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فرس معک ؛ اسب تازیانه خواه که گاه رود و گاه ایستد تا تازیانه خورد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب...
-
جستوجو در متن
-
دیردارنده
لغتنامه دهخدا
دیردارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مماعک . معک . ممعک . مطول . مطال . مماطل ابل ؛ دیردارنده ٔ وام . (منتهی الارب ).