کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِک زیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مِک زیدن
لهجه و گویش بختیاری
(ز)mek zeydan مکیدن.
-
واژههای مشابه
-
مک
واژگان مترادف و متضاد
۱. درست، تمام، کامل ۲. سرراست ۳. زوبین، نیزهکوچک، مطرد
-
blowhole
مُک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] هریک از حفرههای کوچک یا بزرگ در قطعه که از گیر افتادن هوا یا گاز در جریان مذاب در قطعۀ ریختگی، معمولاً در محلهای ضخیم، به وجود میآید
-
مک
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) یک بار مکیدن .
-
مک
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (ق .) (عا.) درست ، تمام ، کامل .
-
مک
لغتنامه دهخدا
مک . [ م َ ] (اِمص ) مکیدن بود. (لغت فرس چ اقبال ص 277). به معنی مکیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). مَص ّ. مَک ّ. مک زدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔبعد شود. || یکبار مکیدن . (ناظم الاطباء).و رجوع به مِک شود. || (فعل امر)...
-
مک
لغتنامه دهخدا
مک . [ م َک ک ] (ع مص ) مکیدن . (تاج المصادر) (المصادر زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مک المخ مکاً؛ مکید همه مغز استخوان را. (از اقرب الموارد). || ریخ زدن . فضله انداختن . مک بسلحه ؛ ریخ زد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).مک الطائر بسلحه...
-
مک
لغتنامه دهخدا
مک . [ م ِ ] (اِمص ، اِ) عمل مکیدن . هر یکبارکار مکیدن را یک مک می نامند : وقتی این بچه دوتا مک به پستان می زند شیرم تمام می شود. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.- مک زدن ؛ مکیدن . بیرون کشیدن مایعی از ظرف آن به وسیله ٔ ل...
-
مک
لغتنامه دهخدا
مک . [ م ُ ] (ق ) در تداول عامه ، درست راست . اَنگ : ریگ را انداخت مک خورد به لاله ٔ گوش فلان ، یعنی انگ خورد به ... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به معنی عدل و لاپ و نظایر آن است و به صورت قید تأکید به کار می رود : این هندوانه ای که جدا کردیم مک ...
-
مک
لغتنامه دهخدا
مک . [ م ُ / م َ ] (اِ) مِطَرد و آن نیزه ٔ کوتاه است که بدان صید کنند. (السامی فی الاسامی ). به معنی زوبین است و آن نیزه ای باشد کوچک که عربان مطرد خوانند. (برهان ). زوبین . (فرهنگ رشیدی ). ژوبین که حربه ای است برای جنگ که عربان مطرد گویند. (آنندراج ...
-
مک
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارع مکیدن) me(a)k ۱. = مکیدن۲. مکنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): طفل شیرمک.
-
مک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mo(a)k نیزۀ کوچک؛ زوبین.
-
مُکْ
لهجه و گویش گنابادی
mok در گویش گنابادی یعنی هسته ، میک زدن
-
مک
دیکشنری فارسی به عربی
امتصاص