کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِه اَبَر سرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مه
لغتنامه دهخدا
مه . [ م َه ْ ] (ع اِ) به معنی ما، یعنی چه و چیست . (ناظم الاطباء). ادات استفهام . ابن مالک گفته است : مه همان «ما»ی استفهام است که الف آن حذف و به «ها» وقف شده است . (از معجم متن اللغه ).
-
مه
لغتنامه دهخدا
مه . [ م َهَ هَ ] (ع مص ) نرمی کردن : مَه َّ الابل َ مَهّاً؛ نرمی کرد با وی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
مه
لغتنامه دهخدا
مه . [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) نام ماه پنجم از سال فرنگیان . (ناظم الاطباء). ماه معادل ثلث دوم و سوم اردیبهشت و ثلث اول خرداد.- جشن اول ماه مه ؛ (برابر یازدهم اردی بهشت ) جشنی است که در آغاز ماه مذکور به یادبود آزادی اتحادیه های کارگران و اقداماتی که ب...
-
مه
لغتنامه دهخدا
مه . [ م ِه ْ ] (ص ، اِ) بزرگ و سردار قوم . (آنندراج ). رئیس و پیشوا. (ناظم الاطباء).مهینه . (اوبهی ). مقدم . سرور. مقابل که : یکی داستان زد بر این مرد مه که درویش را چون برانی ز ده . فردوسی .سپهبد ز کوه اندرآمد به ده از آن ده سبک پیش او رفت مه . فرد...
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [پهلوی: ma] [قدیمی] ma نه: ( سر تاجداران فروشم به زر / که مه تخت بادا، مه تاج و مه فر (فردوسی: ۱/۱۳۳)، ( کآن فلانی یافت گنجی ناگهان / من همان خواهم مَه کار و مَه دکان (مولوی: ۲۲۱).
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mah = ماه
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: mai] me ماه پنجم سال میلادی بین آوریل و ژوئن.
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (هواشناسی) meh بخاری که گاهی در هوای بارانی و مرطوب تولید میشود و فضا را تیره میکند؛ بخار آب پراکنده در هوای نزدیک زمین؛ میغ؛ نزم.
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: meh، مقابلِ کِه] [قدیمی] meh بزرگ.
-
مه
دیکشنری فارسی به عربی
بخار , سحب , ضباب
-
مه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: meh طاری: mah طامه ای: meh / horra طرقی: mehohorra کشه ای: mah نطنزی: mehohorra
-
مه
واژهنامه آزاد
مِه؛ بزرگ، سرور دانا. مقابل کِه (کوچک خرد).
-
کله مه
لغتنامه دهخدا
کله مه . [ ک ُ ل ِ م ِ ] (اِ) قسمی ماهی خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کُلمِه ، نوعی ماهی است که در دریای خزر صید می شود، جثه ٔ آن دو یا سه برابر ماهی «کولی » است و وزن آن سیصد تا چهار صد و پنجاه گرم تغییرمی کند. گوشت این ماهی به نسبت لذیذ است و ن...
-
ice fog, frozen fog, frost fog, frost flakes, air hoar 2, rime fog
یخمِه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] نوعی مِه که از ذرات یخ معلق در هوا تشکیل میشود متـ . یخبلورمِه ice-crystal fog
-
mixing fog
مِه آمیختگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] مِه رقیق با عمر کوتاه، حاصل از ترکیب دو تودههوای مرطوب غیراشباع با دماهای متفاوت