کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِهر بُرون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ِ ] (اِخ ) نام آتشکده ای است : چو آذرگشسب و چو خراد و مهرفروزان به کردار گردان سپهر. فردوسی .رجوع به فهرست ولف بر شاهنامه شود.
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ِ ] (اِخ ) نام مردی که بر زنی ماه نام عاشق بوده و قصه ٔ ایشان مشهور است . (برهان ).
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ِ ](اِخ ) یکی از بغان یا خداوندگاران آریایی یا هندوایرانی پیش از روزگار زرتشت است . پس از ظهور زرتشت یکی از ایزدان یا فرشتگان آیین مزدیسنا گردید. آریائیان هنگام ورود به ایران قوای طبیعت مثل خورشید و ماه و ستارگان و آتش و خاک و باد و آب را می...
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند و آنگاه بر کاغذ و جز آن فشار دهند نام و نقش مذکور بر آن ثبت شود : که کشتی کسی را مده تا نخ...
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ُ ] (اِ) هرچیز گرد کروی شکل . مخفف مهره : دو مهر است با من که چون آفتاب بتابد شب تیره چون بیند آب .فردوسی .
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ُ ] (ع اِ) اسب کره . (دهار). کره ٔاسب و یا بچه ٔ نخستین از اسب یا ستوران دیگر. ج ، مِهار، مِهارة، اَمْهار. (از اقرب الموارد). بچه ٔ اسب چون از مادر بزاید و بر زمین آید نر را مهر گویند و ماده را مهره و خروف نیز گویند. (تاریخ قم ص 178). || است...
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ُ هََ ] (ع اِ) ج ِ مُهْرة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مُهْرة شود.
-
مهر
دیکشنری عربی به فارسی
جهيز , جهاز , جهيزيه , کابين , مهريه , تاتو , اسب کوتاه وکوچک , ريز , تسويه حساب کردن , پرداختن , خلا صه اخبار
-
مهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مَهر] (حقوق، فقه) ma(e)hr پول یا چیز دیگر که هنگام عقد نکاح بر ذمۀ مرد مقرر میشود؛ کابین؛ صداق.
-
مهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: mitr] mehr ۱. دوستی؛ محبت.۲. (اسم) در آیین زردشتی، ربالنوع آفتاب.۳. (اسم) [قدیمی] خورشید.۴. (اسم) [قدیمی] ماه هفتم سال شمسی، پس از شهریور و پیش از آبان.۵. (اسم) [قدیمی] روز شانزدهم از هر ماه شمسی: ( روز «مهر» و ماه مهر و جشن ...
-
مهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mohr ۱. آلت فلزی یا لاستیکی که روی آن اسم شخص یا بنگاهی را نقش کرده و روی کاغذ و پاکت یا زیر نامهها و قراردادها به جای امضا میزنند.۲. [قدیمی] کیسۀ سربسته: ( فرستاده را داد مُهری درم / که ختم است بر نام حاتم کرم (سعدی۱: ۹۲).
-
مهر
دیکشنری فارسی به عربی
تابع , ختم , لکمة , مودة , ميل , هب
-
مهر
واژهنامه آزاد
خورشید
-
مهر
واژهنامه آزاد
(مازندرانی) در زبان روستاییان وقتی نزاعی بین چند نفر به صلح می انجامد، می گویند که "مهر هکردنه" یعنی "صلح کردند"؛ پس مهر به معنی صلح و آشتی است (لازم به ذکر است در زمان حضور سربازان روس در زمان جنگ جهانی دوم در شمال ایران، گاهی محلی ها برای حل دعواها...
-
مهر
واژهنامه آزاد
محبت ، دوستی ، صفا