کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِلک و مستغلات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ده ملک
لغتنامه دهخدا
ده ملک . [ دِه ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان . واقع در 56هزارگزی شمال باختری راور. سکنه ٔ آن 600تن . راه آن فرعی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
رجم ملک
لغتنامه دهخدا
رجم ملک . [ رَ م ِ م َ ل ِ ] (اِخ ) (به معنی دوست سلطان ) یکی از اسیرانی که فرستاده شدند که در هیکل در حضور خداوند نماز گزارند. (قاموس کتاب مقدس ).
-
ملک ارشی
لغتنامه دهخدا
ملک ارشی . [ م ِ ک ِ اَ رَ ] (اِخ ) کنایه از ملک ایران زمین است . (برهان ) (آنندراج ). ظاهراً اصح «ملک آرشی » است منسوب به آرش کمانگیر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
ملک سلیمان
لغتنامه دهخدا
ملک سلیمان . [ م ُ ک ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) مملکت سلیمان .کشور سلیمان . خطه ٔ فرمانروایی سلیمان . قلمرو حکومت سلیمان : ملک سلیمان اگر خراسان بودچون که کنون ملک دیو ملعون شد. ناصرخسرو.منم آن موم که دل سوختم از فرقت شهدوصلت ملک سلیمان به خراسان یابم . خاقا...
-
ملک عنبر
لغتنامه دهخدا
ملک عنبر. [ م َ ل ِ عَم ْ ب َ ] (اِخ ) پادشاه عنبریان که قومی بود از عرب که در بعضی بلاد دکن تسلط داشتند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
ملک محمودی
لغتنامه دهخدا
ملک محمودی . [ م َ ل ِ م َ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ بسحاق هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
-
ملک الشعراء
لغتنامه دهخدا
ملک الشعراء. [ م َ ل ِ کُش ْ ش ُ ع َ ] (اِخ ) لقب فتحعلی خان صبای کاشانی . رجوع به صبا فتحعلی خان شود.
-
ملک الشعراء
لغتنامه دهخدا
ملک الشعراء. [ م َ ل ِ کُش ْ ش ُ ع َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه شاعران . مهتر شعرا. مقدم شاعران . لقبی بوده است شاعران را.
-
ملک الصالح
لغتنامه دهخدا
ملک الصالح . [ م َ ل ِ کُص ْ صا ل ِ ] (اِخ ) (الَ ...) رجوع به صالح (الملک ...) ابن عادل بن نجم الدین شود.
-
ملک الصالح
لغتنامه دهخدا
ملک الصالح . [ م َ ل ِ کُص ْ صا ل ِ ] (اِخ ) (الَ ...) رجوع به صالح بن بدرالدین لؤلؤ شود.
-
ملک الصالح
لغتنامه دهخدا
ملک الصالح . [ م َ ل ِ کُص ْ صا ل ِ ] (اِخ )(الَ ...) رجوع به صالح (الملک ...) ابن ظاهر شود.
-
ملک الصالح
لغتنامه دهخدا
ملک الصالح . [ م َ ل ِ کُص ْ صال ِ ] (اِخ ) (الَ ...) اسماعیل دومین از اتابکان شام (569 - 577 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام 145).
-
ملک الظاهر
لغتنامه دهخدا
ملک الظاهر. [ م َ ل ِ کُظْ ظا هَِ ] (اِخ ) (الَ ...) رجوع به ابوالفتح غازی شود.
-
ملک الظاهر
لغتنامه دهخدا
ملک الظاهر. [ م َ ل ِ کُظْ ظا هَِ ] (اِخ ) (الَ ...) رجوع به ظاهر سیف الدین برقوق شود.
-
ملک الظاهر
لغتنامه دهخدا
ملک الظاهر. [ م َ ل ِ کُظْ ظا هَِ ] (اِخ ) (الَ ...) رجوع به ظاهر غازی غیاث الدین بن سلطان صلاح الدین شود.