کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِلَوْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
molle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ملو
-
هیز
واژگان مترادف و متضاد
امرد، پشتپایی، کونی، مخنث، مفعول، ملو، نرمشانه
-
تامربرن
لغتنامه دهخدا
تامربرن . [ ] (اِخ ) نام نهری است که از کوه مَلَوَ جاری شود. رجوع به ماللهند بیرونی ص 128 و 148 و 155 شود.
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوالولید. نهمین از ملو» بنی نصر غرناطه از 755 تا 760 هَ . ق .
-
اشرف
لغتنامه دهخدا
اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) محمدحسن پسر شاه محمدزمان .یکی از شاعران هندوستان بود. پدر او از ملو» اﷲآبادبشمار میرفت . اشرف یک مثنوی بنام معادن فیض دارد.
-
طامل
لغتنامه دهخدا
طامل . [ م ِ ] (ع ص ) مردپلیدزبان . || بیباک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) دوقو. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به دوقو شود و آن را طله ملو نیز گویند. دوقوا. (فهرست مخزن الادویه ). تخم گزر. بزرالجزر. تخم حویج .
-
ملاء
لغتنامه دهخدا
ملاء. [ م ُل ْ لا ] (از ع ، ص ) بسیار پر یعنی پر بسیار از علم . مأخوذ از ملؤ، که به معنی پری است چنانکه کُبّار به معنی بسیار بزرگ . فارسیان این قسم الف ممدوده را مقصوره خوانند مگر در اضافت و وصفیت . (از غیاث ). و رجوع به مُلاّ شود.
-
ملونیا
لغتنامه دهخدا
ملونیا. [ م ُ ] (اِ) به لغت سریانی خیار دراز را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بطیخ طویل . (ابن البیطار). مقلونیا خوانند و آن خربزه ٔ دراز بود به شیرازی آن را گل قنده خوانند و آن مانند خیارزه بود. (اختیارات بدیعی ). در برهان آمده است که م...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن فرج بن اسماعیل یوسف بن نصربن الاحمر مکنی به ابوالولید الانصاری (677-725 هَ. ق .). وی از ملو» دولت بنی نصربن احمر در اندلس است . پدر او ولایت مالقة و سبتة داشت و اسماعیل بعد از او ولایت آن دو شهر یافت . و خلیفه در غرناطه اب...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یوسف بن اسماعیل بن فرج بن نصر معروف به ابن نصر (740-761 هَ . ق .). از ملو» بنی نصربن الاحمر، در اندلس . مولد وی غرناطه . او چون بجوانی رسید سلطنت در دست برادر او محمد (الغنی باﷲ) بود، پس گروهی گرد او جمع شدند و او عصیان کر...
-
خشت
لغتنامه دهخدا
خشت . [ خ ِ ] (اِخ ) نام دهستان حومه ٔ بخش خشت شهرستان کازرون است بحدود زیر: شمال کوه کارده ، جنوب ارتفاعات تکاب ، خاور کوه لارآویز، جنوب خاوری کوه ملاخشتی ، این دهستان تقریباً درجنوب خاوری بخش بین کتلهای معروف ملو در شمال و رودک در جنوب واقع و رودخا...
-
اشکانیان
لغتنامه دهخدا
اشکانیان . [ اَ ] (اِخ ) هیاطله . اشغانیة. (دمشقی ). پارتها. آرشیها. لقب سلطنت سوم از ملوک عجم که بعد از سلطنت سکندر ذوالقرنین قریب یکصد و شصت سال فرمانروا بودند.(آنندراج ). آن خانواده ٔ سلطنتی که قبل از ساسانیان از 58 ق . م . تا 207 م . در ایران سلط...
-
کل تپه ٔ فیض اﷲبیگی
لغتنامه دهخدا
کل تپه ٔ فیض اﷲبیگی . [ ک ُ ت َپ ْ پ ِ ی ِ ف َ / ف ِ ضُل ْ لاه ب َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش مرکزی شهرستان سقز است . این دهستان در قسمت شمال غربی شهرستان واقع است و ازطرف شمال به دهستانهای گوگ آغاج از بخش تکاب مراغه وبهی از بخش بوکان مه...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ )ابن یاقوتی ملقب بقطب الدوله . پسرعم ملکشاه و خال برکیارق از ملو» سلجوقی . وی سمت امارت آذربایجان داشت .ترکان خاتون زوجه ٔ ملکشاه و نامادری برکیارق به وعده های شیرین تقبل ازدواج با وی ، او را بر ضد برکیارق شورانید، از این رو وی ...
-
دالکی
لغتنامه دهخدا
دالکی . [ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای یازده گانه ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر است و حدود و مشخصات آن به قرار زیر میباشد: از شمال به ارتفاعات کتل ملو. از خاور کوه دالکی . از جنوب دهستان حومه ٔ برازجان و حد باختری آن رودخانه ٔ دالکی است . این دهست...