کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِقَس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مقس
لغتنامه دهخدا
مقس . [ م َ ق َ ] (ع مص ) شوریدن دل کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقست نفسه مقسا؛ شورید دل او. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مقص
لغتنامه دهخدا
مقص . [ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای به ظاهر قاهره و بدانجا در مجاعه و طاعون اول مائه هفتم تلی تخمیناً از بیست هزار جسد از مردگان کرده بوده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مقص
لغتنامه دهخدا
مقص . [ م ِ ق َص ص ] (ع اِ) ناخن پیرای حجام . (مهذب الاسماء). ناخن بره . (زمخشری ). ناخن پیرا. (السامی فی الاسامی ). کازود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقراض و کازود. ج ، مقاص . (ناظم الاطباء). مقراض و هر دو تیغه ٔ آن را مقصان ویکی از آن دو را مقص گوی...
-
مقص
لغتنامه دهخدا
مقص . [ م ُ ق ِص ص ] (ع ص ) شاة مقص ؛ گوسپندی که پیدا گردد آبستنی آن . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اسب یا گوسفندی که آبستنی آن آشکار شده باشد. ج ، مَقاص ّ. (از اقرب الموارد).
-
مقص
لغتنامه دهخدا
مقص. [ م َ ] (علامت اختصاری ) (الَ ...) رمز است مقصود والمقصود و هوالمقصود را.
-
مغص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) [قدیمی] maqas درد شکم؛ پیچش روده.
-
جستوجو در متن
-
تمقیس
لغتنامه دهخدا
تمقیس . [ ت َ ] (ع مص ) آب بسیار ریختن . یقال : مقس فی الماء تمقیساً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
آرتمن
واژهنامه آزاد
یکی از سه پند زرتشت به معنی پندار نیک می باشد. از ترکیب دو واژه آرت به معنی مقس و نیک و پاک و واژه من به معنی پندار و اندیشه و فکر ایجاد شده است. نام برادر بزرگ خشایار شاه و پسر داریوش هخامنشی بوده است.
-
شوریدن
لغتنامه دهخدا
شوریدن . [ دَ ] (مص ) برهم زدن و درآمیختن چیزی یا چیزهایی به یکدیگربا آلتی یا با دست یا به یک انگشت . بیامیختن با کفچه و انگشت و مانند آن . (یادداشت مؤلف ) : وز سرانگشت نگارینش گوئی که مگرغالیه دارد شوریده با شوره ٔ سیم . معروفی . سه درم سنگ تخم خرف...
-
شکستن
لغتنامه دهخدا
شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکستن . تفتیت . وطس . هدّ. فض ّ. وقم . اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است . (ی...