کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مِرت
لهجه و گویش بختیاری
mert لایه لزج و کفمانند روى گوشت تازه مُرغ و گوسفند و روى پوست پیش از دباغى.
-
واژههای مشابه
-
مرت
فرهنگ فارسی معین
(مَ رَّ) [ ع . مرة ] (اِ.) یک بار، یک دفعه . ج . مرات ، مرار.
-
مرت
لغتنامه دهخدا
مرت . [ م َ ] (ع ص ، اِ) دشت بی علف و بی گیاه . (از منتهی الارب ). زمین هموار که در او هیچ نبات نبود. (فرهنگ خطی ). زمین قفر بدون گیاه . مَروت . (از متن اللغة). زمین بی آب و گیاه .(المرصع). مفازةٌ بلانبات ، و گفته اند زمین که خاکش خشک نباشد اما بی آب...
-
مرت
لغتنامه دهخدا
مرت . [ م َرْ رَ ] (ع اِ) کرت . بار. مرة. رجوع به مرّة. شود.
-
مرت
لغتنامه دهخدا
مرت . [م َ ] (ص ) زنده . مقابل مرده . (برهان قاطع) (انجمن آرا). || آشفته . پریشان . پراکنده . (ناظم الاطباء). مرادف ترت است و ترت و مرت یعنی پرت و پلا. پریشان و پراکنده : زین یکی ناصر عباداﷲ خلقی ترت و مرت زآن دگر حافظ بلاد اﷲ جهانی تار و مار.سنائی .
-
مَرَّتْ
فرهنگ واژگان قرآن
با آن آمد و شد و نشست و برخاست ميکرد
-
فرخ مرت
لغتنامه دهخدا
فرخ مرت . [ ف َرْ رُ م َ ] (اِخ ) مؤلف «ماتیکان هزار داتستان ». این کتاب گزارش هزار فتوای قضایی است و از جمله کتب غیردینی است که از زبان پهلوی ساسانی باقی مانده است . (از سبک شناسی بهار ج 1 ص 50 و 54). از این کتاب یک نسخه ٔ منحصربه فرد موجود است که ...
-
ترت و مرت
فرهنگ فارسی معین
(تَ تُ مَ) 1 - (ص مر.) تارومار. 2 - پراکنده ، پریشان . 3 - (اِمر.) تاخت وتاراج .
-
ترت و مرت
لغتنامه دهخدا
ترت و مرت . [ ت َ ت ُ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تباه و تبست باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51). این لغت از اتباع است بمعنی تاخت و تاراج و زیر و زبر و پراکنده و پریشان و بزیان رفته و نقصان آمده و ازهم افتاده . (برهان ) (از ناظم الاطباء). زیر و زبر، مر...
-
تَرت و مَرت
فرهنگ گنجواژه
تار و مار.
-
واژههای همآوا
-
مرت
فرهنگ فارسی معین
(مَ رَّ) [ ع . مرة ] (اِ.) یک بار، یک دفعه . ج . مرات ، مرار.
-
مرط
لغتنامه دهخدا
مرط. [ م َ ] (ع مص ) ریخ زدن . (از منتهی الارب ).سلح و غائط را افکندن . (از اقرب الموارد). || موی برکندن . (از منتهی الارب ). کندن و جدا کردن موی یا پر یا پشم از تن . (از اقرب الموارد). موی از تن برکندن . (المصادر زوزنی ). برکندن موی از تن . (تاج الم...
-
مرط
لغتنامه دهخدا
مرط. [ م َ رَ ] (ع مص ) سبک اندام گردیدن و سبک ابرو و سبک ریش و سبک چشم گردیدن . (از منتهی الارب ). «امرط» بودن .(از اقرب الموارد). رجوع به امرط در ردیف خود شود.