کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِثْلُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مِثْلُ
فرهنگ واژگان قرآن
مانندِ - مثل ِ
-
واژههای مشابه
-
مثل
واژگان مترادف و متضاد
۱. الگو، تالی، جفت، جور، داستان، زبانزد، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، کفو، مانند، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا ۲. حکم، فرمان ۳. تصویر، تمثال ۴. مثلها
-
مثل
واژگان مترادف و متضاد
۱. حکایت، افسانه، قصه ۲. پند، اندرز ۳. عبرت ۴. ضربالمثل ۵. مثال، نمونه ۶. حالت، وضعیت
-
مثل
فرهنگ واژههای سره
مانند، نمونه
-
مثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَمثال] masal ۱. کلامی کوتاه و کلیشهای برای بیان معنایی عمیق که میان مردم مشهور است؛ داستان؛ ضربالمثل.۲. نمونه؛ مثال.۳. صفت؛ حالت.۴. [قدیمی] قصه؛ داستان.〈 مثل سائر: [قدیمی] مثلی که میان مردم رایج باشد و همهکس بگوید؛ ضربالمث...
-
مثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: اَمثال] mesl مانند؛ نظیر؛ همتا.
-
مثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مثال] mosol ۱. (فلسفه) الگوهای فناناپذیر موجودات عالم ماده.۲. = مثال
-
مثل
فرهنگ فارسی معین
(مُ ثُ) [ ع . ] (اِ.) ج . مثال ؛ مانندها، شبیه ها.
-
مثل
فرهنگ فارسی معین
(مِ ثْ) [ ع . ] (حر رب .) مانند، نظیر، همتا. ج . امثال . ؛ ~ موم : بسیار نرم . ؛ ~ تیر : بسیار تند. ؛ ~ استخوان : بسیار لاغر. ؛ ~ بره :بسیار رام . ؛ ~ شیشه : بسیار شکننده . ؛ ~ آدم : شایستة آدمیزاد.
-
مثل
فرهنگ فارسی معین
(مَ ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن مشهور.2 - داستان ، قصه . 3 - عبرت . 4 - پند، اندرز.
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م َ ] (ع مص ) ایستادن و به خدمت ایستادن . || به زمین چسبیدن . مثول . از اضداد است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || از جای خود افتادن . مثول . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). زایل شدن از موضع خود. (از ناظم الاطباء). || تشبیه ...
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م َ ث َ ] (ع اِ) مانند. همتا. ج ، امثال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شبه . نظیر. (از اقرب الموارد). همتا. (ناظم الاطباء) : چون دل از دست بدادی مثل کره ٔ توسن نتوان بازگرفتن به همه خلق عنانش . سعدی .- مثل اعلی ؛ نمونه ٔ عالی . نمونه ٔ بارز. ص...
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن عجل ، پادشاهی بود یمن را. (منتهی الارب ). نام پادشاهی از یمن . (ناظم الاطباء).
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م ِ ] (ع اِ) مانند. (دهار) (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).شبه و نظیر و مانند. قوله تعالی : لیس کمثله شی ٔ ؛ ای لیس کصفة تعریفه شی ٔ و گفته اند مثل بر سه وجه استعمال می شود: به معنی تشبیه و به معنی نفس شی ٔ و ذات آن و به معنی زائده...